خون برف از چشم من
1⃣
چناری آمد بهم گفت" جنازه
#محمود مانده زیر آتش."🔥 دیگر طاقت نداشتم یاد بدن نصف شده حسن نیا بیفتم و نگاه آخرش و دهان بازی که انگار می خواست چیزی بگوید که نوک زبانش بود.🍃
گفتم"اگر ما آن جا افتاده بودیم
#محمود چی کار می کرد؟" چناری گفت"می رفت می آوردمان." گفتم"پس بروید بیاوریدش.به هر قیمتی که هست."🌿
در آن لحظه نمی توانستم به این فکر کنم که چی شد این طور با هم اُخت شدیم که توانستم چنین حرفی بزنم.🌱
فقط یادم است همه جا زمزمه بود،بین مردم و خودمان،که کسی به اسم
#محمودکاوه رفته کردستان غوغا کرده. مشهد که آمدم آوازه اش بیش تر پیچیده بود.🍀
ادامه دارد.....
راوی:حسین سهرابی
📚ردّ خون روی برف