3⃣ خودش هم که تیر خورد اصلاََ حواسش نبود باید به فکر خودش باشد.تیر خورده بود به پشتش از جلوش درآمده بود.فکر کنم از همین ارومیه فرستادندش تهران. تا مرا دید گفت" از تیپ چه خبر؟ بچه ها همه خوبند؟ کارها هماهنگ شد؟"🍃 دکترها می گفتند دردی که او می کشد اصلاََ قابل تحمل نیست و او فقط به فکر بچه ها و تیپ و عملیاتی بود که از آن جا مانده بود.تو بدر هم بدجوری زخم برداشت.طوری که آقایان آمدند گفتند" شهید شد."🌿 رفتم معراج دنبالش گشتم،عوض این که بروم بیمارستان.🏨 سه روز تمام معراج ها و پست های امداد را زیر و رو کردم و آخرش هم توی بیمارستان بقایی دیدمش.🌱 گفتند"اگر نبرید تهران هیچ امیدی نیست بتواند زنده بماند." آن جا هم زیاد نمی ماند. یا می رفت نیرو جمع می کرد،یا می رفت مصاحبه و سخنرانی و این کارها، یک بار را خودم باهاش رفتم.🍀 ادامه دارد... راوی:مهدی اکبری 📚