مسابقه
#من_کاوه_هستم(۳)🍃
#معرکه_آتش
2⃣
"
#کاوه" خودش را رساند.راننده با وجود چنین انفجاری،آسیب جدّی ندیده بود.با کمک بچه ها بیرونش کشیدیم.از ترس انفجار بقیه ماشین های حامل مهمات، نیروها همگی به اطراف متفرق شدند.🍀
"
#کاوه" پرسید:"کسی پشت تویوتا نبود؟" گفتم:"چرا،دو نفر بودن." پایین درّه را دیدی زدم،بلکه آن ها را پیدا کنم. کمی که چشم چرخاندم،دیدم وسط مهمات ها در حال سوختن اند.با انگشت به "
#کاوه" نشان شان دادم و گفتم: "اوناهاشن."🌱
هرلحظه امکان منفجر شدن مهماتِ پخش و پلا در اطراف آن دو بسیجی وجود داشت و نمی شد کاری کرد.داشتم نگاه شان می کردم که دیدم"
#کاوه" با زحمت، شیب تند دره را پایین می رود تا آن ها را نجات بدهد.با دیدن این صحنه،من هم جرات پیدا کردم و دنبالش رفتم.🍃
اوضاع عجیبی بود.نمی شد قدم از قدم برداشت.همه جا آتش بود.بسیجی ها سیاه شده بودند.با هر مشقتی بود،آن ها را کشیدم بالا،روی جاده."
#کاوه" سریع بی سیم زد و تقاضای هلی کوپتر کرد. مدتی بعد هلی کوپتر آمد اما هنوز به زمین ننشسته،آن دو بسیجی بر اثر شدت جراحات به شهادت رسیدند.🌿
پایان این قسمت
راوی:جواد نظامپور
📚
#من_کاوه_هستم
🆔
@mahmodkaveh