مسابقه (۴)🍃 3⃣ بعد از هشت ماه قرار بود از بلاتکلیفی در بیایم.بابت این که قرار است حضرت امام عقد ما را بخواند،از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم.چندروز بعد "" آمد.خریدهای عروسی را انجام دادیم.قبل از این که برای عقد خدمت امام برویم،خانواده "" پیشنهاد دادند تا ۱۸دی،من و "" عقد موقت کنیم و به هم محرم باشیم.🌱 به همین خاطر قراری گذاشتیم و همراه خانواده های دوطرف به دفتر "عبدالکریم شیرازی"در چهارراه شهدا رفتیم.در عقد موقت،مرسوم است زمان معلوم می کنند. آن روز،وقتی آقای "شیرازی" عقد ما را می خواند،صحبتی از زمان نشد،من هم حرفی نزدم.به هر ترتیب،من و "" در روز ۳۰ آذر۱۳۶۲ با مهریه یک جلد کلام الله،یک شاخه نبات و مبلغ ۱۰۰ هزارتومان به عقد هم درآمدیم.🌿 فردای روز عقد،"" به منطقه برگشت.۱۶روز بعد تماس گرفت و گفت:" آماده باشین،فردا میام.باید ساعت ۷/۵ صبح روز هیجدهم جماران باشیم."صبح ۱۷دی "" آمد دنبالم.هنوز آزمایش نداده بودیم،برای این که امام عقد ما را بخواند،برگه آزمایش الزامی بود.ظهر جواب آزمایش آماده شد.🍀 "" یک کوپه قطار گرفت اما چون احتمال می رفت به موقع نرسیم،با شوهر خواهرش هماهنگ کرد با ماشین شخصی اش به ایستگاه "گرمسار" بیاید و سریع ما را به جماران ببرد.همراهان ما در این سفر مادرم،برادر بزرگم،مادر و دو خواهر بزرگ"" بودند.با تدبیر""، ساعت ۷/۵ صبح جماران بودیم.🍃 ادامه دارد... راوی:فاطمه عماد اسلامی 📚 🆔@mahmodkaveh