ایام بهمن و اسفند، اوج فعالیت های پیش از اردوی جهادی بسیج دانشجویی در ایام نوروز بود.
برای تامین مالی و امکانات فرهنگی برای اردوی جهادی، با مشکلاتی روبرو شده بودیم.
از طرف بسیج دانشجویی برای مراجع تقلیید، نامه هایی زده شده و شرح مختصر فعالیت ها و درخواست گروه جهادی بیان شد.
به عنوان رابط، معرفی شدم و بنا شد که نامه ها را هم خودم به دفاتر تحویل بدهم.
هنوز ،دغدغه طلبه شدن در من شکل نگرفته بود.
راهی قم شدم....
بار اولی بود که به دفاتر مراجع تقلید می رفتم.
آدرس ها را با پرسیدن از اشخاص و جستجو در اینترنت پیدا کرده بودم.
مقصد خیابان صفاییه بود.
دفاتر را یکی یکی سر زدم و خیلی مختصر فعالیت و درخواست را بیان کردم.
نوبت به دفتر آیت الله علوی گرگانی(رحمت الله علیه) رسید.
وارد دفتر شدم.
خود ایشان در کنار تعدادی طلبه نشسته بودند و چند کتاب در کنار دست ایشان بود.
درخواست را با طلبه ای که کنار درب ورودی نشسته بود مطرح کردم.
گفت:صبر کن گفتگوی ایشان تمام شود، مسأله را با خود ایشان مطرح کن.
تعجب کردم.
چند نفر دیگر هم در نوبت بودند تا با ایشان صحبت کنند.
نوبت من شد.
جلو رفتم.
مسأله را خواستم مطرح کنم.
بعد از سلام و احوالپرسی با تبسمی که بر لب داشتند، گفتند: گوش بنده کمی سنگین است، بلندتر صحبت کن...
کمی جلوتر رفتم و زانو به زانو کنار ایشان نشستم.
مسأله را مطرح کردم.
و جوابی دادند.
آنچه که رد و بدل شد یادم نیست، ولی برخورد یک مرجع تقلید که با مهربانی، با یک دانشجو برخورد کردند و حرف هایش را شنیدند، در یادم مانده است.
مرجعی که برای مشکلات و مسایل مردم گوش شنوا داشتند و عزم یاری.
خدایشان بیامرزد
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe