«5» سخنان امام حسن مجتبی در عرفان و اخلاق هنگام شهادت و فرمود: «فانزل الدنيا بمنزلة الميته خذ منها ما يکفيک فان کان ذلک حلالا کنت قد زهّدت فيها و ان کان حراما لم يکن فيه و زرفا خذت کما اخذت من الميته و ان کان العتاب فان العتاب يسر». يعني اي «جناده» دنيا را به منزله ي مرده اي فرض کن و از آن به قدر آنکه بخوري و نميري دريافت کن. اگر آن مقدار اندک که از دنيا براي خود گرفته اي حلال باشد تو جزء زهّاد خواهي بود چون از حلال دنيا مختصري را انتخاب کرده اي و اگر حرام باشد چون به قدر ضرورت از دنيا گرفته اي وزر و وبالي به گردنت نخواهد بود و اگر شبهه ناک باشد و عتاب و سرزنش داشته باشد عتاب در مال کم که تو از دنيا گرفته اي طبعا آسان است. و فرمود: «واعمل لدنياک کانک تعيش ابدا واعمل لآخرتک کانک تموت غدا» يعني اي «جناده» براي دنيايت آنچنان کار کن مثل آنکه مي خواهي هميشه در دنيا بماني و براي کسب زاد و توشه ي آخرتت آنچنان عمل کن مثل آنکه بنا است فردا بميري. و فرمود: «واذا اردت عزا بلاعشيرة وهيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية اللّه الي عز طاعة اللّه عزّوجل» يعني اي «جناده» اگر مي خواهي بدون اقوام و دوستان و طرفداران عزيز باشي و مي خواهي بدون سلطان داراي شخصيّت و هيبت باشي خود را از زير بار ذلّت گناه بيرون بياور و اطاعت خداي عزّوجل را بکن. و فرمود: «واذا نازعتک الي صحبة الرجال حاجة فاصحب من اذا صحبته زانک و اذا خدمته صانک واذا اردت منه معونه أعانک وان قلت صدّق قولک و ان صلت شدّ صولک و ان مددت يدک بفضل مدّها و ان بدت عنک ثلمة سدّها و ان راي منک حسنه عدّها و ان سئلته اعطاک و ان سکت عنه ابتداک». (بحارالانوار جلد 44 صفحه ي 139. ) يعني اي «جناده» اگر خواستي با کسي رفاقت کني و احتياج به رفاقت او داشتي با کسي رفاقت کن که وقتي با او مصاحبي مايه ي زينت تو باشد و وقتي خدمتگزارش باشي تو را نگه دارد و اگر از او کمک خواستي تو را کمک کند و اگر سخني گفتي تو را تصديق کند و اگر به او نزديک شدي، او نزديک شدنت را تقويت کند و اگر دست نياز به سوي او دراز کردي دستت را رد نکند و اگر اشکالي در کارت پيدا شد آن اشکال را برطرف کند و اگر از تو خوبي مشاهده کرد، آن را به حساب بياورد و اگر تو از او چيزي خواستي به تو بدهد و اگر حاجتت را به او نگفتي او خودش ابتدائا از خواسته ات تحقيق کند و حاجتت را برآورد. يکي ديگر از کساني که امام مجتبي (عليه السّلام) را در آن روزها عيادت کرد «عمر بن اسحاق» بود. مي گويد: من با يکي از آشنايان به عيادت حضرت حسن بن علي (عليهما السّلام) مشرّف شديم. آن حضرت به من رو کردند و فرمودند: از من سؤالاتت را بپرس. گفتم: نه به خدا قسم من از شما سؤالي نمي کنم تا خداي تعالي شما را شفا دهد و بعدا در حال صحّت سؤالاتم را از شما خواهم پرسيد. سپس آن حضرت حرکت کرد و به اتاق مجاور رفت و برگشت دوباره فرمود: از من سؤالاتت را بپرس قبل از آنکه ديگر نتواني از من سؤالي کني باز من گفتم: تا خداي تعالي شما را شفا ندهد من از شما چيزي سؤال نمي کنم. فرمود: قسمتي از کبدم در اثر سمّ از بين رفته و من مکرّر مسموم شده ام ولي اين دفعه مثل آن دفعه ها نيست. بالاخره از خدمتش مرخّص شدم فرداي آن روز که خدمتش رسيدم، ديدم در حال جان دادن است و امام حسين (عليه السّلام) بالاي سر آن حضرت نشسته و از او سؤال مي کند که من بعد از شما کشته شدن شما شهادتتان را به که نسبت بدهم و کي شما را مسموم نموده است فرمود: او را معرّفي کنم که تو او را بکشي حضرت حسين بن علي عرض کرد: بلي. فرمود: اگر قاتل من همان کسي باشد که من گمان مي کنم خداي تعالي او را عذاب خواهد کرد و اگر او نباشد من دوست ندارم که بي گناهي بخاطر گمان من کشته شود. البته ما معتقديم که امام قاتل خود را مي شناخت و يا لااقل مي توانست او را بشناسد ولي بخاطر تعليم يک مسأله ي اخلاقي به شيعيان جهان اين مطلب را به اين صورت بيان مي فرمايد و درسي به آنها مي دهد. https://eitaa.com/manbarmajma ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄