✍ نخلستان‌‌ و حبیب 🍁توقع چنین جشن مفصلی را نداشتم .خیلی از حبیب خوشم آمد؛ بیشتر وقتی که فهمیدم برای شام سفارش داده از بیرون چلوکباب بیاورند آن زمان کمتر کسی از این کارها می‌کرد. بیشتر مهمان‌ها هم از قشر مستضعف و دوستان بسیجی‌اش بودند. 🌸بعدها از حبیب در مورد آن شب پرسیدم، لب‌هایش از هم کش آمد. سرخ و سفید شد. سرش را پایین انداخت. صدایی خفیف از ته گلویش شنیده شد: «راستش به نیت ظهور، جشن عروسی‌مان را گرفتیم. برای همین بهترین غذا را سفارش دادیم. ❤️دلم برای نگاه معصومانه‌اش و صدای محجوبانه‌اش تنگ شده است. بعدها فهمیدم حبیب، لحظه لحظه زندگی‌اش به یاد امام زمان (علیه‌السلام) بوده است. از همان اولش معلوم بود حبیب آسمانی‌ست. از جنس بشر خاکی نبود. ☘در حالی‌که در جمع دوستان شاد بود و همه از بودن در کنارش لذت می‌بردند، مناجات شبانه‌اش در کنار نخلستان‌های جنوب تماشایی بود. چقدر دلش می‌خواست مثل ارباب بی‌کفن لب تشنه شهید شود. همان هم شد. 💥وقتی چند روز در محاصره بودند و راههای ارتباطی‌شان با عقب قطع شد. افرادی که زنده ماندند از لب‌های خشکیده‌اش گفتند. با اینکه بارها به خط دشمن زده بود و آذوقه و آب آورد‌؛ ولی همه را به مجروحین و دیگران می‌داد. وقتی به هدف گلوله تانک دشمن رسید، در حالی‌که لب‌هایش به ذکر یاحسین تکان می‌خورد، سرش از تن جدا اُفتاد. 🆔 @masare_ir