✍اُمل‌بازی 🦗صدای جیرجیرک یک لحظه هم قطع نمی‌شد. دوست داشت در تنهایی به برنامه‌ریزی فکر کند، از بی‌برنامه‌گی و روزمرگی اعصابش😩 بهم می‌ریخت. ⚡️رفتارهای ثریا برایش قوز‌بالای‌قوز شده بود. هر روز به بهانه‌های مختلف او را به بیرون از خانه می‌کشید. قِلِقش را ثریا از بَر بود. هر دفعه از راه التماس🥺 و سوءاستفاده از دل‌رحمی‌اش وارد می‌شد. 🤯با رفتار زشت امروز ثریا، فرشته دوست نداشت دیگر او را ببیند. وقتی کامران را کنارش روی نیمکت پارک دید، به خیال اینکه داداش او هست، از راه دور دستی👋تکان داد. 😓ثریا اما بی‌خیال همه‌چیز، دست کامران را کشید و به طرف فرشته رفت. او خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. 🗣صدای ثریا هنوز هم توی سرش اِکو می‌شود: «سلام فرشته، معرفی می‌کنم دوست خوبم کامی! » 😵‍💫آسمان دور سرش چرخید. چهره درهم کشید. پا تند کرد و از آن‌ها دور شد. خودش را به نشنیدن می‌زد: «إِ فرشته تو کی می‌خوای دست از این اُمل‌بازیات برداری؟! » هنوز دست 🤌کامران بین زمین و آسمان مانده بود. 🏚وارد خانه شد. به اتاقش پناه برد. اشک‌هایش را با پشت دست پاک کرد. قرآن را از قفسه‌ی کتاب‌ها برداشت. آن را بوسید و روی قلبش گذاشت. نجات خود را مدیون اُنس با قرآن📖 می‌دانست. همان کتابی ✨که هر روز صبح، با شنیدن صدای دلنشین پدر🧔‍♂که آیاتی از آن را می‌خواند، چشم باز می‌کرد. 🆔 @masare_ir