#تراکنش
🔰 مرگ، درعین اینکه ترسی خصوصی است، یک باور عمومی هم حساب میشود. این، همان "باید" در زندگی همه، بالاخره مثل شتر، لحظههای انتهایی عمر، زانو شل میکند، دم میتکاند، پوزه بر خاک درِخانه میساید و میخوابد. درنتیجه همین خوابیدنِ پرهیاهو، همگان به تراکنش مرگ باور دارند. تراکنشی که جان میگیرد و میدهد. سپس آدمی را منتقل میکند. از سلولی به سرایی یا از سرایی به سلولی. انتقال، آن هم با یک قبر سر و ته بسته.
🔶 راستش را بخواهید من از آن دسته فضولهایم که به تعداد تمام تشییع جنازههای عمرم، به قبرهای خالی-این خصوصیترین ملک هر آدمی- سرک کشیدهام. آن هم پیش از آنکه میّتی سوار بر موج دستها، کفنپیچ و تَر از آب غسل، همراه بوی سدر و کافورِ حنوط، با صدایِ بلند شده به شرف لاالهالاالله از راه برسد و دراز به دراز کف آن جنازه شود. من دیدهام ته قبرها را. بسته بود. شگفت آنکه این دومتر فضای هراسآلود، با تَه بسته و سر پملپ، آدمی را از جهانی به جهانی میبَرَد. شبیه یک کابین فضایی و کذایی. الحق و الانصاف که تراکنش مرگ، عجیبترین "باید" زندگی است.
🔶 برای همین "باید" و تراکنشی که همه باورش دارند، خیلیها نقشه کشیده و مهندسیاش کردهاند. حتی مشخص کردهاند کجا به حفرههای بنبست خاک، سپرده شوند...سپردههای دراز مدت و ابدالدهری!
.
🔶 برخی هم خبر دارند از چند و چون مرگ خویش. از اینکه دو پلک لحدشان کی و کجا، خمارآلود روی هم میافتد...خوشا به حالشان!
🔶 بعضی هم، یک آرزوی "زیبا مردن" وسط سینههاشان میتپد که با آمدن هرازگاه پیکرشهیدی، شدت میگیرد. اینها عشق شهادتند...نصیبشان باد!
🔹 من اما این روزها نه به چند و چون آداب مرگ و تشییع و تغسیل و تدفین و تلقین فکر میکنم نه حتی به کیفیت بالاآمدن جان از لای دندانهایم وقتی که با دهان کف کرده خرناس میکشم.
🔹 من به چگونه نمردنها فکر میکنم. مثلا به اینکه وسط یک ذنب لایغفر، نمیرم. آن هم بیشتر بهخاطر بازماندگان. چون با خبرمرگ عزیزشان وسط یک رسوایی، حتی از گریستن هم بیزار میشوند، چه رسد به برگزاری مجلس ختم و پخش حلوا و خرمای شبجمعه و آمدن سر گور.
🔹 یا مثلا به این فکر میکنم مرگم بیسروصدا نباشد. نه چون هیجان لازمم و کلهام باد دارد...نه! چون مرگ های بی سر و صدا، چهرههای وارونه و قلابیِ "گمنام رفتن" اند و من از مرگهای قلابی بیزارم.
خدایا اختیار چگونه مردن را نمیخواهم، تمنای "چگونه نمردنها" را اجابت کن!
#سید_میثم
@Masihane