پنجشنبه ۱۹ مرداد سال ۲
ساعت ۵ عصر
حادثه بود. غفلت. بیهوا، بیآنکه نگاه کنم در ماشین را به سمت خیابان باز کردم. بعدِ صدایِ برخورد، موتوری را دیدم که کف خیابان ولو شده. جلدی موتورش را از روی پایش برداشتم. دستش روی گوشش بود. پیچوتاب بدنش نشان از درد داشت. خون از لای انگشتها زد بیرون. مردم رسیدند. کمک کردند. همه منتظر دعوا بودیم. چشمانتظار فحش و بدوبیراه و بعد حتی کتککاری. اینکه من بگویم چرا وقت رانندگی با گوشی کار میکردی؟ بگویم چرا اینقدر چسبیده به ماشینهای پارک شده میراندی؟ بگویم ببین درِ ماشینِ نازنینم را مچاله کردی... بگویم و بگویم و همه اینها را با چاشنی توهین و فحاشی.
او هم بگوید کوری؟ چرا نگاه نکردی؟ مگر در طویله است بیهوا بازش میکنی؟ از پشت کدام کوه آمدهای شهر؟ ببین چه بلایی سرم آوردی؟
ولی هیچ کدام از این بگومگوها اتفاق نیافتاد. حادثه بود ولی درگیری نه.
خیلی نجیب رفت نشست روی صندلی که شاطر نانوای سنگک برایش آورده بود. یکی که میخورد بلد باشد گفت سرت را کج بگیر خون گوشت بیرون بریزد. یکی دیگر مدام چک میکرد سرگیجه و حالت تهوع نداشته باشد. من هم دلنگرانش جست میزدم اینور و آنور که مبادا بلایی سر جوان مردم آورده باشم. دستمال میدادم که خونها را پاک کند. اورژانس را گرفتم، پشتبندش پلیس را. نه سرگیجه داشت نه حالت تهوع. اورژانس پرسید هوشیاری دارد؟ جواب بله بود. هوشیار بود که آرام نشسته بود و جنجال نمیکرد. اسنپ موتوری بود. مامور انتقال دوتا پیتزا. گوشی را چک میکرد برای یافتن آدرس که من بیهوا و غافلانه در را باز کرده بودم. اورژانس رسید. معاینه کرد. خون گوش برای ضربه به سر نبود. تیزی زاویهی در ماشین، لالهگوش را چاک داده بود. پانسمان مختصری کرد و گفت حتی بخیه هم نمیخواهد. ولی محض احتیاط برود بیمارستان. حال عمومیاش خوب بود. از سلامتی که خیالمان راحت شد، پلیس راهنمایی هم رسید. گرفتن مدارک و یادداشت اسم و فامیل و چک کردن وضعیت تصادف مختصر که تمام شد، گفت یا منتظر پلیس باشید که به شکایتها رسیدگی کند. یا بین خودتان حل و فصل کنید که کار به بردن وسایل نقلیه و پارکینگ و دنگوفنگهایش نرسد.
من میدانستم صددرصد مقصرم. ولی اسنپموتوری آنقدر نجیب بود که شک کردم. نکند مقصر است که عوض گردنکشی، گردنکج کرده؟! رام (نه آرام) نشسته تا از زیر خسارت مچاله کردن در، در برود؟! شماره رفقایی که میشناختم را گرفتم. اهل فن را. کارشناسها. گفتند صددرصد مقصری. خسارت را همین اول بده که هیچکدامتان از کاروبار نیافتید.
خودش گواهینامه نداشت. موتورش هم پلاک. نه او رغبتی به شکایت داشت، نه من حوصلهی دویدنهای اداری و نه پلیسی که بعدا آمد علاقهای به درست کردن پرونده.
پول پیتزاها و خسارت کلهچراغ موتور را میخواست، بهعلاوه پول چندلیتر بنزینی که ریخته بود کف خیابان. تسویه کردم. بعد گفتم زخم گوشت؟ گفت شکایتی ندارم. سهم خودش را از حادثه پذیرفته بود. قسمت خودش از غفلت. از چک کردن گوشی هنگام رانندگی.
مصالحه کردیم و تمام شد.
حالا من ماندهام از سرشب با دو چیز:
یک: چرا با آنکه میدانستم مقصرم، با خوب رفتار کردن جوان موتوری به شک افتادم؟ یعنی اگر هارتوپورت میکرد، به من میقبولاند تقصیر را؟ حالا که نجیبانه نشست و حتی آخ نگفت و داد هم نزد، باید شک میکردم؟ وای بر من!
دو: در دنیای واقعی، غفلت من فقط به خودم آسیب نمیزند. دامن یکی دیگر را هم میگیرد. غفلت من میتوانست جان یک جوان، که حتمی عزیز چند نفر است را بگیرد. از این نباید غافل شد.
#سید_میثم
@Masihane