. هر وقت خبر بیماری و بدحالی کسی را می‌دهند، مسعود دیانی می‌آید جلو چشمم و مدام رژه می‌رود. می‌گویند خاک سرد است. ولی یک سال از رفتنش گذشت تا من سرد شوم. حالا سِر و بی‌حسم. این چند روز که خبر بدحالی میثاق رحمانی را دادند، برگشتم به اردیبهشت ۱۴۰۱. برگشتم به همان شبی که فهمیدم با یک‌ معده‌درد ساده رفته دکتر و با یک هیولا برگشته خانه. تمام کلماتی که برایش ردیف کرده بودم آن مدت و بعد رفتنش را مرور کردم. اول و آخرش همین بود و هست: ما سوگ خود را می‌گرییم... میثاق رحمانی رفتنی بود. مثل مسعود دیانی. مثل مریم، همسر صفایی‌پور. مثل پدرِ همسرم. مثل منصوره، خواهرم. مثل خودم. خود من که معلوم نیست چند سال یا ماه یا روز دیگر بگویند إنّاللّه و إنّا إلیهِ راجِعون. فقط کاش خاطره و یادگار خوش جا بگذاریم. مثل همه اینهایی که رنج، صیقلشان داد و آنها به جان پذیرفتند. چقدر صاف و صیقلی رفتند و چقدر جای خالیشان پر نمی‌شود، هیچ‌وقت. استادیار مبنا که مبنایی را با رفتنش بهم ریخته است. @mastoooor .