یک کاربرد متفاوت «با»!
۱) حرف اضافۀ «با» برای پیوند و به معنای «وَ» نیز بهکار میرود. ازاینرو آن را حرف ربط یا پیوند نیز مینامند (مانند «تا» که هم حرف اضافه است و هم حرف ربط):
- فرق است میان آنکه یارش در بر/
با [= «و»] آنکه دو چشمِ انتظارش بر در (سعدی،
گلستان)
- «فرق است بین تراژدی
با [= «و»] درام بدفرجام.» (عبدالحسین زرینکوب،
نه شرقی، نه غربی، انسانی، ص ۳۷۳)
پس اگر فیالمثل عبارت «من
با خواهرم» نهاد جملهای باشد، میتوانیم فعل آن را جمع هم بیاوریم:
«
[من] با خواهرم زیر درختهای انار هاجوواج
ایستاده بودیم.» (زویا پیرزاد،
چراغها را من خاموش میکنم، ص ۱۳۵)
۲) برخی از دستوریان و ویراستاران کاربرد اخیر را نادرست میدانند، درصورتیکه کاملاً درست و پذیرفتنی است و کمابیش هزار سال است که در فارسی بهکار میرود (توضیح آنکه، در شواهد زیر، حرف «با» دو گروه اسمیِ قبل و بعد از خود را به هم عطف کرده و بنابراین فعل جمله جمع آمدهاست):
قرن ۴: «
موسی با همۀ بنیاسرائیل برفتند.» (
ترجمۀ تفسیر طبری، ج ۲، ص ۳۹۱)
قرن ۵: «
موسی با بنیاسرائیل از دریا
بگذشتند.» (
تفسیر سورآبادی، ج ۱، ص ۷۶)
قرن ۶: «
گلنار با خواهرش، قمرملک، در پس پرده
رفتند.» (
سمک عیار، ج ۱، ص ۲۳)
قرن ۶: «
علی با برادرش، حسن، از طبرستان به ری
آمدند.» (
مُجمَلالتواریخ، ص ۳۰۲)
قرن ۷: «
من با پدر به درِ خانۀ متوکل
بودیم.» (
نزهةالکرام، ج ۲، ص ۸۱۸)
قرن ۸: «
بُراق [...]
با برادرش [...] در خدمت خوارزمشاه
مرتبه بلند کردند.» (
تاریخ گزیده، ص ۵۲۸)
قرن ۹: «
ملک کلکال با مادرش در شهر
آمدند.» (
فیروزشاهنامه، ص ۳۲۹)
قرن ۱۰: «
خان با پدرم [...] همیشه همحجره
بودند و همخانه.» (
تاریخ رشیدی، ص ۱۵۰)
قرن ۱۰: «
مولانا جلالالدین [...]
با فرزند خود، مولانا کمالالدین، به جانب شهر
روان شدند.» (
روضاتالجنان، ج ۲، ص ۱۷)
قرن ۱۱: «
یونس خان با برادرش [...] به شرف کورنش همایون
مشرّف شدند.» (
تاریخ عالمآرای عباسی، ج ۱، ص ۱۷۲)
قرن ۱۳: «
حسن خان [...]
با برادرش، یوسف خان، در سلک طلبۀ نجف معمم شده،
مجاورت اختیار کردهاند.» (ناصرالدینشاه،
سفرنامۀ عتبات، ص ۱۳۴)
قرن ۱۴: «
من با مادرم در خدمت مهدعلیا ملتزم رکاب
بودیم.» (
خاطرات اعتمادالسلطنه، ص ۵۵۶)
قرن ۱۴: «
من هم با پدرم به قدس شریف
خواهیم رفت.» (
سفرنامۀ امینالدوله، ص ۱۰۲)
معاصر: «
تیمسار با زنش از یک کاباره
آمدند بیرون.» (رضا براهنی،
رازهای سرزمین من، ج ۱، ص ۲۷۹)
معاصر: «وقتی تو به امیر احتشامی چاقو زدی،
من با پدرم در همان نزدیکیها
بودیم.» (علیاشرف درویشیان،
سالهای ابری، ج ۳، ص ۱۲۰۸)
معاصر: «دستهجمعی میرفتیم رحمتآباد. [...]
تو با پسرها میرفتید کوه و "من
و مادرت" گوشتهای چرخکرده را به سیخ "میزدیم".» (جعفر مدرسصادقی،
آنطرف خیابان، ص ۹۵)
#دستورزبان #ویرایش_زبانی
۱۴۰۲/۰۴/۱۹
سید محمد بصام
@Matnook_com