در شبِ مردن من سگِ ولگرد به یک تکّهٔ نان دلخوش بود باد همچون شبِ پیش روی گندمزاری با دلی صاف دوید مرغکی از بغلِ لانه پرید در پیِ روزیِ خویش رفت تا آن‌سویِ دشت... مزرعه، کلبه و باغ پُر شد از پَرپر و آوازِ کلاغ صبح با بانگِ خروس خواب پروانهٔ زردی شد و از پیلهٔ هر چشم گریخت مردمان در پیِ خرما و خدا غافل از آنکه شبی مردی از روی زمین رفته و در کولهٔ خویش رنجِ ناگفته، هزاران بُرده‌ست غافل از آنکه در این گوشهٔ شهر مردِ خاکستریِ ساکت و تنها مُرده‌ست... @moayedialiqom