سلام حاج آقا، قبول باشه خدا قوت. چند سال پیش شخصی تعریف میکرد که در مسجد ما روحانی خوبی برای امام جماعت اومدن آدم باسوادی بودن و تونستن اهل محل رو تو مسجد جمع کنن، البته شخص راوی و عده ای از محلی ها هنوز اعتمادشون جلب نشده بود که یک شب شخص راوی که تو سرویس بهداشتی مسجد بوده میبینه حاج آقا از توالت اومد بیرون و وضو (نگرفت) و رفتن بالا و نماز بستن. شخص راوی با بدبینی تمام و زیرپا گذاشتن هر گونه احتمال به اون تعداد مسجدی بدبین تر از خودشو بقیه میگه من شیخ رو دیدم که از توالت اومد بیرون و وضو نگرفته نماز جماعت بست. خبر دهن به دهن پیچید، مردم چه حرف ها که نگفتن و روحانی با سواد و متدین تازه وارد رو از محل بیرون کردن و اختلاف زیادی تو خونواده اون روحانی میفته و روحانی بعد از جابه جا کردن خونوادش به شهر خودشون، مقیم نجف میشه و مولاجان پناه میبره. مسجدی ها هم خوشحال از کارشون! راوی میگه چند سال گذشت؛ یه روز که میرفتم مسجد بچه ها تو کوچه توپ بازی میکردن، توپ خیسی که تو آب جدول کشی کنار خیابون افتاده بود به پای من برخورد کرد، من رفتم توالت مسجد پامو طهارت دادم و اومدم بیرون. میگه یهو انگار با چکش کوبیدن تو مغز من! گفتم ای وای چه فاجعه ای!!! دنبال روحانی میگرده تا میرسه به نجف و طلب حلالیت و.... روحانی مظلوم میگه اون روز من آمپول زده بودم، فقط رفتم محل آمپول رو طهارت دادم و برگشتم. ولی سرعت انتشار خبر بی وضو نماز خواندن من انقدر سریع بود که زمانی برای دفاع از خودم نداشتم و به ناچار از غم و اندوه آبروی از دست رفته هجرت کردم. راوی میگه حلالیت گرفتم و از خدا خواستم منو زنده نگه داره تا بتونم آبروی از دست رفته روحانی رو برگردونم. 👈 فقط خدا به داد آنهایی برسه که بی‌هوا تهمت می‌زنند و ککشون هم نمیگزه و فکر میکنن کار بزرگی کردند. رمان @Mohamadrezahadadpour