پیرمرده که داشت سرخ و سفید می شد و احساس می کرد نسخه آبرومند و شفابخش زندگیش دست من هست، سرشو جلوتر آورد و یواشکی گفت: «راستشو بخوای من همه چیزم رو به راه هست و مشکلی ندارم و تنها چیزی که آزارم میده و احساس می کنم همیشه آبروم با اون میره، باد معدم هست! هم زیاده و هم گاهی کنترلش برام خیلی سخته! فکر کنم فقط همین یه عیب رو دارم! حالا بنظرت چیکار کنم؟» من و دوستم که به زور داشتیم جلوی خندمون می گرفتیم، بهش گفتم: «خب پدر جان! فقط یه راه حل دارید! اونم اینه که در همین دنیا همه بفهمن که مشکلتون چیه و هم برای خودت و هم برای بقیه این مشکل شما طبیعی باشه!» پیرمرده که داشت کلمات را از بین لبهای من می قاپید و از حفظ می کرد، با تعجب گفت: «ینی... جلوی همه...؟» منم سرمو تکون دادم و تأیید کردم و گفتم: «دقیقاً!» گفت: «راست می گی! راهش همینه! من نباید این ضعفم رو با خودم به گور ببرم!» بهش گفتم: «دقیقاً شما باید با این ضعفتون و انجامش جلوی بقیه، بقیه رو به گور بفرستید!» پیرمرد بیچاره گفت: «رحمت به شیری که خوردی! آره! همونه! خدا عمرت بده پسر! راحتم کردی!» پیرمرده همون جا ما رو هم بی نصیب نذاشت و به عنوان اولین قربانیان اون مشکلش، ما رو هم گور به گور کرد! اصلاً همین طور که راه می رفت، همه رو مورد عنایت قرار می داد و می رفت! خب حالا پدر جان! خودتون بگید! تکلیف چی بود؟ خوب بود پیرمرده همیشه از مشکلش و فردای قیامتش می ترسید؟ خوب بود با یه عمر ناراحتی و استرس از دنیا می رفت؟! از قدیم هم گفتن: «برملا شدن عیوب و مشکلات انسان در این دنیا بسی سهل تر و آسان تر از...»» شوهرم یهو زد زیر خنده و تا یه ساعت فقط قهقهه می زد و به بچّه ام فحش می داد! پسرم فقط یه چیزی گفت و پیروزمندانه از آن میدان رفت: «تقصیر خداست! می خواست بنده هاشو باهوش تر خلق کنه!» این جمله، اوایلش به صورت شوخی نوجوانانه و مثلا زیرکی تحویل مردم میداد ... اما بعدها همین جمله و همین تفکر ... ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour