🌀قسمت پایانی🌀 ....... آخر سال تحصیلی شد. یک روز چند تا از بچه‌ها با سر و صورت خونین 🤕به خانه آمدند، وقتی پدر و مادرها دلیل حال و روز آن‌ها را پرسیدند، معلوم شد که بچه‌ها در مکتب‌خانه دعوا کرده‌اند، و ملا هم جلوی آن‌ها را نگرفته است. فردای آن روز، پدر و مادرها برای اعتراض به مکتب خانه رفتند، و دیدند که در آن‌جا از درس و کتاب خبری نیست‌، مشکل پدر و مادرها وقتی بیشتر شد که فهمیدند بچه‌های مکتب‌خانه‌ی قبلی باسواد شده‌اند اما بچه‌های خودشان نه تنها چیزی یاد نگرفته‌اند بلکه با سر و صورت خونین به خانه🏠 می‌آیند، پدر و مادرها که فهمیدند اشتباه کرده‌اند،❌ به دیدن ملای قبلی رفتند و از او خواهش کردند😔 که یک بار دیگر اجازه بدهد بچه‌هایشان در مکتب‌خانه‌ی او درس بخوانند. ملا گفت: از اول باید می‌فهمیدم که مِهر و علاقه‌‌ی پدر و مادرها بچه‌ها را باسواد نمی‌کند، زیرا همیشه گفته‌اند: ✅از آن به بعد کسی که از سختی‌های آموختن هنر و حرفه‌ای شکایت کند یا از مشکلات درس و مدرسه پیش پدر و مادرش گلایه کند می‌گویند، صبر داشته باش که: 🌀سؤاااااال؟ به نظرتون مکتب خانه‌های قدیم چطوری بودند؟🤔 میز و نیمکت داشتند؟ کی می‌تونه یه ضرب المثل دیگه برای داستان ما بگه؟!!..... و....... مثل‌ها و قصه‌هایش، ص۵۱ •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• ڪمیته دانش ‌آمۅزێ انجمݩ مبلّغان جٰامعَةُ الزّهࢪٰاسلامُ اللہ علیهاٰ مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝