💎📖💎📖💎📖💎📖💎
#هوالحکیم
#خلاصه_شرح_داستان_اول_مثنوی
#مقدمه_قسمت_پنجم
به طور کلی سفر دوم یک سفر در فقر است که از اول مرتبۀ فقر آغاز میشود که دوئیت بین انسان و خدا وجود دارد، منتها چون انسان فقر خود و غنای خدا را به شهود دیده، پس خودش را بالله و بالحق میبیند و این جاست که ندای «انا الحق» سر میدهد، یا «لیس فی جُبَّتی الا الله» میگوید، و این سیر همچنان پیش میرود تا این که در بحر بیکران حق افتاده و تمام قیود و حدود و مقدار و ماهیتش مضمحل میشود و در این جاست که سفر دوم که فنای ماهیت و قدر انسان است در عالم اطلاق و لا تعینی، تمام میشود و سالک خودش را گم میکند و ماهیتش را از دست میدهد، اما صاحب هویت جدید میشود. شناسنامۀ جدیدی میگیرد که عبارتست از وجود اطلاقیِ بالاذن و وجود مطلق ظلّی.
در این جا فقیر، غنی میشود، و این عبد، مولا میشود. منتها غنی بالاذن و مولای بالاذن.
از ابتدای سفر دوم تا آخر، این فقیر و این نی هر چه میگوید از او میگوید. نه این که از زبان او بگوید، بلکه خود اوست که از زبان این فقیر صحبت میکند. یعنی چنین نیست که او بگوید: بگو فلان، این هم بگوید فلان. بلکه اصلا خود اوست که صحبت میکند.
آن گاه این فقیر مادام که دور است از حق، و هنوز در اوائل سفر خود است، نواهای غریبانه سر میدهد و به یاد یار و دیار غمگنانه از حق میخواهد که او را به سر منزل خودش که عالم غِنا و اطلاق است برساند.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یاد و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
اما چون به آخر سفر رسید و در دریای اطلاق الهی افتاد و در آن جا از خودش فانی شد و تشخصی را که از سوی قدر و ماهیتش داشت از دست بداد، از خود بیخود میشود و باز این جا نواهای این فقیر یا این نی فرق میکند:
من این ایوان نه تو را نمیدانم نمیدانم
من این نقاش جادو را نمیدانم نمیدانم
مرا گوید مرو آن سو تو استادی بیا این سو
که من آن سو و این سو را نمیدانم نمیدانم
همیگیرد گریبانم همیدارد پریشانم
من این خوشخوی بدخو را نمیدانم نمیدانم
💎📖💎📖💎📖💎📖💎
#خلاصه_شرح_داستان_اول_مثنوی
🆔
@moravej_tohid