💎📖💎📖💎📖💎📖💎 عشق مجازی عبارت است از همان عشق مرید به مراد و عشق سالک به پیر طریقت. مجاز از لحاظ دستور زبان در اصل مَجَوز بوده و اسم مکان است و به معنای مکان گذر و محل عبور است و این عشقی که مرید به مرادش دارد یک عشق مجازی است. این جذب که از روح شیخ بر روح مرید وارد می شود به تدریج او را از مراتب روح شیخ عبور داده تا به جایی می رسد که وارد عالیترین مرتبۀ روح شیخ می شود که مرتبه‌ای از روح امام است و هرچند که سالک از اینجا به بعد در مراتب روح امام حرکت می‌کند و عشق‌های جدیدی همچون عشق به امام و عشق به خدا در او پیدا می‌شود ولی این بدان معنا نیست که عشق به شیخ را فراموش کند. بلکه شیخ خودش را و منجی خودش را همیشه دوست دارد. مثل این‌که اگرچه در کودکی پدر و مادر، کودک را تربیت کرده و او را سیر جسمانی می‌دهند و نیازهایش را برآورده می‌سازند، ولی وقتی که این کودک بزرگ می‌شود و از تحت ولایت آن‌ها خارج می‌شود، اما تا هنگام پیری و مرگ آنها را دوست می‌دارد. سخن ما در این بود که وظیفۀ شیخ و پیر طریقت این است که سالک را از خود گذر داده و به امام برساند. این مطلب را در مورد حضرت مولانای بزرگ پیاده نمودیم که او ابتدا سر به درگاه شمس سپرد و چه عشق سوزانی نسبت به او پیدا کرد که این عشق شهرۀ آفاق است. اما چه شد که بعد از غیبت کبرای شمس، مولوی در مقابل کسی که می‌ گوید حیف شد شمس از میان ما رفت، می‌گوید: اگر به خدمت مولانا شمس‌الدین تبریزی عظّم الله ذکره نرسیدی، به روان مقدس پدرم به کسی رسیدی که در هر تار موی او صد هزار شمس تبریزی آونگانست و در ادراک سرّ او حیران!؟ این داستان را قبلا برایت نقل کردم و این همان گذر از شیخ است و گذر از عشق مجازی و رسیدن به امام است و پیدا کردن عشق حقیقی، و مولانا به این عشق حقیقی و وجود امام رسیده بود و این مطلب را وی در آخر دفتر دوم می‌آورد. مولانا در آخر دفتر اول، داستانی را می‌آورد که در ضمن آن مقامات حضرت مولی‌الموحدین و امیرالمؤمنین یعسوب الدین اسدالله الغالب علی بن ابی طالب را شرح می‌کند و ما این اشعار را در رساله‌ای علی حده شرح کرده‌ایم. اما در آخر دفتر دوم، داستانی را می‌آورد که در آن به معرفی قطب آخرالزمان، مهدی صاحب العصر( عج) می‌پردازد و در آخر آن داستان موقعیت خودش را نسبت به مهدی بیان می‌کند. البته مولانا به دلایلی از بردن نام مهدی خودداری کرده و از او به سلیمان یاد می‌کند. می‌گوید مردی یک درهم به چهار نفر داد که یکی از آنها فارس بود و یکی عرب و یکی ترک و یکی رومی. فارس گفت من با این پول می‌خواهم انگور بخرم، عرب گفت خیر، می‌خواهم عنب بخرم، ترک گفت خیر، می‌خواهم اوزوم بخرم و رومی گفت خیر، استافیل می‌خواهم. آنها بر سر این مطلب با هم به نزاع برخاستند، ولی غافل از اینکه هر چهار نفر انگور می‌خواهند اما اختلاف الفاظ موجب شده که هریک گمان کند آن‌چه را دیگران می‌خواهند غیر از خواستۀ اوست. در اینجا اگر کسی پیدا می‌شد که چهار زبان را می‌دانست، یک درهم آنها را می‌گرفت و برایشان انگور می‌خرید و آنها می‌فهمیدند که نزاعشان بی‌ مورد بوده و همه یک چیز می‌خواسته‌اند. بعد می‌گوید چنان‌که حضرت سلیمان نبی (ع) که آمد، در زمان او چنان عدالت برقرار شد که آهو با پلنگ و کبوتر با شاهین در صلح شدند، همچنین سلیمانی هم در آخرالزمان خواهد آمد که او بین عقلها و اندیشه‌ها صلح برقرار خواهد کرد و چون او بیاید دست خود را بر سر انسان‌ها گذاشته و عقول آنها را چنان کامل می‌کند که بببیند هر که هر کسی را می‌پرستیده و رو در هر قبله‌ای داشته، در واقع خدای یکتای بی‌همتا را می‌پرستیده و رو در قبلۀ او داشته است. مولانا معتقد است که این سلیمان هم اکنون در دوران ما نیز هست اما از فرط توجهی که به دنیا و آینده دنیایمان داریم و از شدت علاقه ای که به گره گشایی‌های علمی داریم او را نمی‌بینیم. در آخر این اشعار، مولانا حال خود را نسبت به این سلیمان (و به عبارت بهتر مهدی) بیان می‌کند که مقصود اصلی ما همین مطلب است: ما همه مرغابیانیم ای غلام بحر می‌داند زبان ما تمام پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر در سلیمان تا ابد داریم سیر و بدین ترتیب حضرت مولانا بیان می‌دارد که من به این سلیمان و امام رسیده‌ام و این است سرّ اینکه در باغ حسام‌الدین چلپی، مولانا علیرغم عشق شدیدی که در قلبش از شمس وجود داشت ولی بر آن شخص اعتراض کرد که چرا از نبودن شمس اظهار حیف و تأسف و تلهّف می‌کنی؟ درحالی‌که در مقابل تو کسی نشسته است که از هر سر تار موی او صد هزار شمس تبریزی آونگان است. تا انسان به چیز بهتری نرسد که از آن‌چه داشته دست بر نمی‌دارد. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid