۰۰• بــسمـاللّٰہالرحمـٰـنالرحیــم •۰۰
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
ســـــــ◇● ســـــٰایــه، هَستْ یــٰا نیٖــسْت؟! ●◇
ـــــٰایه
#بخش_اول
فرض کنید در یک روز آفتابی حوالی ظهر، در خیابان
#هستی قدم میزنید؛ برای در امان ماندن از گرمای آزاردهنده خورشید، به
#سایه ساختمانها پناه میبرید. بعد از حس کردنِ خنکای سایهها و فرار از زیر تیغۀ آفتاب، ذهنتان متوجّه محیط پیرامونتان میشود.
به سایههایی که به شما پناه دادهاند نگاه میکنید. چه میبینید؟ آیا این سایهها هستند که مأمن شما شدهاند؟ یا
#ساختمانها؟ یا شاید هم هردو؟ کمی فکر میکنید؛ درمیبابید که سایهها، چیزی جز
#نبودن_نور نیستند، ساختمانی جلوی
#نور خورشید قرار گرفته و اجازه تابش به آن نداده که در نتیجۀ آن، سایهها تشکیل شدهاند. پس به نوعی، سایهها هم
هستند و هم
نیستند.
اگر سایه هست، از صدقه سر ساختمان است؛ این ساختمان است که با ایستادن جلوی نور، سایه را ایجاد کرده، بل سایه خودش ایجاد شده. چِبود و کیستی و نام و نشان، و
#هویّت سایه با "
نبود" گِره خورده است. سایه در واقع
#نیست. اگر هم دیده میشود، بخاطر ساختمان است. پس سایه نیست، امّا چون ساختمان هست، او نیز به چشم میآید. سایهها، پندارهایی ذهنی هستند که از قرار گرفتن شیءای مقابل نور،
#انتزاع میشوند.
تا به اینجا مشخّص شد که سایه پوچ و
#پنداری است، و اعتباریست که ذهن ما آن را از عدم نور بنا میکند. فهمیدیم آنچه امان و حِفاظ شما بود از تندی نور آفتاب، واهی و تُهی بود، بل اصلاً نبود.
امّا در عین حال، همین سایههای بیعرضه، شکلهایی دارند و شمایلی؛ طولی دارند و عرضی؛ با یکدیگر تغایراتی دارند و اختلافاتی. پس چگونه است که چیزی که از خود هیچ
#استقلال و خودگردانی ندارد، دارای
احکام و
اوصافی شده است؟
به عبارت بهتر، زمانی که ما به سایههای مختلف نگاه میکنیم، متوجّه میشویم که آنها با هم متفاوتند و فرق میکنند. در نتیجه به این پی میبریم که سایهها یکی نیستند و کثیرند. اتّفاقاً از اختلاف و کثرت آنها، به اختلاف و کثرت ساختمانها نیز پی میبریم. این یعنی اوصاف آنها، به خودِ ساختمانها نیز سرایت میکند. آنچه گفتیم در نگاه اوّل،
#تناقض به نظر میرسد؛ از طرفی سایه هیچ است و پوچ، و در طرف دیگر، اوصافی دارد و احکامی. چنین چیزی چگونه امکانپذیر است؟
(ادامه دارد...)
#بخش_اول
#اصالت_وجود
#اعتباریت_ماهیت
#فرع_اول
#فرع_دوم