#فوبیا
#ترس
#خاطره
سناریو فوبیای هواپیما
پیرزن سالها بود که از پرواز فقط بابت اون لحظه فاجعه بار بلند شدن و نشستن هواپیما واهمه داشت. هم خودش میگفت و هم میگفتند که امان از اون لحظه که هواپیما قراره پاشه. ترس همه وجودش را میگیره.
می گفت تمام قلبم میاد توی دهنم. همش باید کسی باشه که بهش گل آویز بشم انگار که فکر کنم دارم می افتم.
وای وای که نمی دونید چی میکشم.
این بار به خاطر شرایطی که پیش اومد اتفاقی کنارش نشستم.
بهم گفته بودند که اکثر زندگی خودشو با توهم درد و رنج و بیماری گذرونده و دیگه سالهاست که واقعن درد و بیماری هم داره. نوعی شخصیت وابسته.
با خودم گفتم ولی من اینکاره نیستم. آدم مهربونی ام کلا اما وقتی می فهمم که آدما دارند شیوه ای را انتخاب میکنند که توی همه عمرشون نفعی جمع کردند از توجه دیگران و منم بالتبع دیگران باید همین نفع را بدم، همون جا استاپ میشم و دیگه جلو نمیرم و علاقه ای به همکاری با این افراد ندارم.
بماند که خودم هم درگیرم انگار😉
در هر صورت نشستم کنارش و اونم شروع کرد به گفتن دلواپسی هاش از اون لحظه که قرار هواپیما از زمین فاصله بگیره.
و همین برای من هشداری بود که توی
CBT خونده بودم که چرخ فکر که راه می افته بقیه اضطراب های دومینو واااار ادامه می دن و اون وقت لوپ سرگردان ، مگه می ایسته.
یه کم گوش دادم و شروع کردم به فکر کردن . مسافر مشهد بودیم هیچی الان بهتر از یه درد دل قشنگ با امام رضا جان نتیجه نمیداد.
ایرپادم را بیرون آوردم بهش یاد دادم بذاره توی گوشش. و پلی کردم...
اومدم یه کم باهات حرررف بزنم...سبک بشم
با زبون مناجات حرف بزنم سبک بشم
آخه کی شبیه تو به حرف من گوش میکنه ...
همینطور که تند تند و توی حال اضطراب آیه الکرسی می خوند و پشت سرهم بسم الله الرحمن الرحیم میگفت...گریه هم میکرد از محتوای درد دلی که داشت میکرد با امام رضا . کم کم صدای ذکر گفتن اش خاموش شد و فقط گریه میکرد . از روی عادت همیشگی یکی دو بار دست اش را ب رد طرف صندلی جلو که بگیردش بهش گفتم بدن ات را شل کن و گوش بده.
رها بود و گریه میکرد با خودش و امام رضا خلوتی کرده بود. دیگه داشت موزیک تمام میشد و حالا هواپیما یه کم رفته بود بالا. زودتر که موزیک تمام بشه زدم تکرار شد و بهش گفتم نگاه کن ببین چقدرررررر یه دفعه اومدیم بالا!!!!
نگاه کرد و گفت عه! خیلی اومدیم بالا؟
بعد ایرپاد را در آورد و گفت خیلی کمک کرد دستتون درد نکنه.
این یه متن کاملا واقعی و البته جدیده.
می خوام بگم عامل ترس ها مون را توی خودمون پیدا کنیم نه توی چیزایی مثل هواپیما، پله برقی، حرف زدن توی جمع، مهمونی رفتن، ثبت نام کردن و نمی دونم هر چیزی که بتونی فکرشو بکنی هر کدوم از ماها باهاش درگیریم و توی ذهن خودمون سناریوش را میچینیم و بعد به دنبالش فکر و احساس و حالت بدنی خرابی که خودمون مهمون وجود خودمون می کنیم. و تکرار این افکار که من نمی تونم من می ترسم می دونم حالم بد میشه می دونم.... حالا که تا اینجا اومدی، برای جلسات کوچینگات بهت یه تخفیف عالی میدم. کلمه کوچینگ رو برای ادمین بفرست که تخفیف بگیری.
و مهم تر از این... نکته ای که خوبه براتون بگم اینه که گاهی ما به اسم انسان دوستی ، مهربونی، دل رحم بودن و خیلی عناوین دیگه باعث افزایش ناکارآمدی آدمای اطراف مون میشیم.
اشکال نداره گاهی به روش همیشگی شون توجهی که می طلبند و مضر بوده برای همه و خودش، را ما هم تکرار کنیم.
اشکال نداره توی ذهن شون بگن درباره ات، چقدر سنگ دله اهمیت به ترسام نداد.
اشکال نداره فکر کنند تنها شدند.
ولی اشکال داره که من قطع کننده زنجیر نباشم و کمک کننده ی حال بدی افراد بشم.
این متن به شدت توش اشاره به
#ماشین_رفتار شده بود که هم توی جلسات و وبینارهام ازش زیاد گفتم و هم توی کانال.
فقط خواننده متن نباشید.
همین امروز بگردید ببینید از چی و چکاری ترس دارید؟
شاید ترس خیلی از شما ها تبدیل شده باشه به
#اهمال_کاری و دیگه اصلا دست به اون کار مدنظرتون نمیزنید که مبادا فلان و بهمان.
همچنان شناسایی اش کن
فکر نکن که حتما باید بری پیش متخصص که بهت نشون بده. نه تو با روراست بودن با خودت می تونی بفهمیش.
با این سوال که از چی این کار می ترسم؟
باشه قبول. ولی چند بار این چیزی که میگم اتفاق افتاده؟
و بعد هروقت افکار پریشان مبتنی بر ترس اومد طرف تون و اقدام تون را منفی کرد شروع کنید به توجه برگردانی.
کار من توی این داستان که براتون تعریف کردم همون اجرای توجه برگردانی بود البته با لِم و متد خودش.
❗️
فکر میکنی این متن به درد کیا میخوره؟ بفرست براشون ❗️
نفیسه زارعی، کوچ بانوان و روانشناس
@nafisehzareie