📚 گرداب سکندر: ⚪️معرفی: این داستان کسی است که سال ها پس از مرگش، قصه ی شب های دراز زمستان ⛄️🌨❄️مردم بندرهای جنوب بود. از این داستان یک فیلم سینمایی📽 و یک مجموعه سیزده قسمتی عروسکی📺 ساخته شد. این کتاب فوق العاده جذاب👌👏 است. بریده ای از کتاب:✂️📔 عبدل از جا پرید و گفت: «فوراً گوسفندی🐑 را سر ببرید و پوستش را بکنید.» در مدت کمی این کار انجام شد. هیولا 🐉که مشغول بالا و پایین رفتن در دریا🌊 بود، وقتی گوشت گوسفند را دید، به سرعت خودش را به آن رساند. دهان بزرگش را باز کرد و لنگر⚓️ را با گوسفند🐑، بلعید. کشیدن لنگر، باعث شد که نوک تیز قلاب های آن، در گلوی هیولا🐲 گیر کند. آب گرداب🌪، از خون حیوان قرمز شد. هیولا که زخمی شده بود، دیوانه وار خودش را به این طرف و آن طرف می کشید و موج های بزرگی🌊 به وجود می آورد که نزدیک بود کشتی🚢 را غرق کند.😲 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب