میان حجره مردی می دهد جان دل گردون ز داغ او پریشان غریب است و غریب است و غریب است امامی که به حجره می دهد جان بسوزد جان هستی در عزایش بگرید آسمان چون شمع سوزان بیا ای دیده ی لبریز ماتم برای غربتش اشکی بیفشان بخود می پیچد از زهری که خورده بخود می پیچد اما زار و لرزان ز زهر کینه پرپر می زند او چو مرغی که فتاده کنج زندان بخود می پیچد و می گوید آنجا کجایی ای جواد ای ماه تابان که ناگه از در آمد نور چشمش چراغ دیدگانش گشت رخشان پریشان حال از شهر مدینه جوادش آمده با چشم گریان میان حجره در اوج غریبی گرفته رأس بابا را به دامان تو گویی بر لبش " یابن الشبیب " است دلی دارد ازین غم غرق توفان بیاد کربلا و قتلگاهش بریزد اشک بر لبهای عطشان که جدش را سر از پیکر بریدند زدند آتش به جان اهل ایمان زدند آتش به قلب زینب اش آه چه کرده با دل او ظلم عدوان به روی نیزه زد رأس حسین اش چه کرده با دل او دست طغیان تنی پامال سم اسب ها شد ببین ای دل چه کردند اهل عصیان فَلک می سوزد و می گرید اما شده «یاسر» ازین اندوه نالان شعر: حاج محمود تاری «یاسر» ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷 دعوتید: به کانال ماندگاروبروز ایتا↙️ ‌╔═💎💫═══╗ Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aaramesh42 ╚═══💫💎═╝