#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🔰
سوم ربیعالثانی، سالروز طیّالأرض امام حسن عسکری علیهالسلام از «سامراء» به «گرگان»...
جعفر بن شریف گرگانی گوید:
سالی عازم حج شدم و در «سامرّا» نزد امام عسكری علیهالسلام رسيدم. شيعيان، مال زيادی را توسط من برای آن حضرت فرستاده بودند. خواستم از حضرت بپرسم كه آنها را به چه كسی بدهم؟
اما پيش از اينكه چيزی بگويم، فرمود: آنچه با خود آوردهای به «مبارک»، خادم من بده! من نيز چنان كردم.
🔹سپس عرضه داشتم: در گرگان شيعيان شما برایتان سلام می رسانند. فرمود: آيا بعد از اتمام مناسک حجّ به آنجا برمیگردی؟
گفتم: آری. فرمود: تو بعد از صد و هفتاد روز، به گرگان میرسی. و در آغاز روز جمعه، سه روز گذشته از ماه ربيع الآخر، به آنجا وارد ميشوی.
به آنها بگو كه من نيز پايان همان روز، آنجا میآيم. برو كه رهيافتهای!
🔻... گفتم: ای فرزند رسول خدا! ابراهيمبناسماعيل جُرجانی از شيعيان شما است و بين دوستانت بسيار كار خير انجام داده و هر سال بيش از صد هزار درهم از ثروت خود را به آنان میدهد.
فرمود:
خدا به ابراهيم بن اسماعيل، به خاطر رفتارش با شيعيان ما پاداش دهد، گناهان او را بخشيده و فرزند سالمی به او روزی خواهد كرد كه حق را میگويد، به او بگو كه حسن بن علی «علیهالسلام» گفت: نام پسرت را «
احمد» بگذار.
🔹آنگاه از پيش آن حضرت رفته و مناسک حج را انجام دادم. و خدا مرا سالم نگه داشت تا اينكه روز جمعه، از ماه ربيع الآخر، در ابتدای روز همچنان كه امام علیه السلام فرموده بود، به گرگان رسيدم. دوستان و آشنايان برای تبريک به ديدارم آمدند.
به آنها گفتم كه امام حسن عسکری علیهالسلام وعده داده است كه تا پايان امروز اينجا بيايد، پس آماده شويد تا پرسشها و حاجتهای خود را از او بخواهيد. همين كه نماز ظهر و عصر را خواندند، در خانه من گرد آمدند.
فَوَ اللَّهِ مَا شَعَرْنَا إِلَّا وَ قَدْ وَافَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام فَدَخَلَ إِلَیْنَا وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ فَسَلَّمَ هُوَ أَوَّلًا عَلَیْنَا فَاسْتَقْبَلْنَاهُ وَ قَبَّلْنَا یَدَهُ
🔻 به خدا سوگند! چيزی متوجه نشديم جز اينكه امام علیهالسلام آمد و وارد خانه شد. ابتدا او بر ما سلام كرد، آنگاه ما به استقبالش رفتيم و دستش را بوسيديم.
سپس فرمود: من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه آخر همين روز به اينجا بيايم. نماز ظهر و عصر را در سامرّا خواندم و به سوی شما آمدم تا
تجديد عهد نمايم.
هَا أَنَا قَدْ جِئْتُکُمُ الْآنَ فَاجْمَعُوا مَسَائِلَکُمْ وَ حَوَائِجَکُمْ کُلَّهَا
🔹اكنون در ميان شما هستم تا پرسشهایتان از من بپرسید و هر آنچه را که به آن نیاز دارید، با من در میان بگذارید.
نخستين كسی كه پرسش نمود، «نضر بن جابر» بود. او گفت: ای فرزند رسول خدا! چند ماه است كه چشمان پسرم آسيب ديده است، از خدا بخواه تا بينایی را به او برگرداند.
🔻حضرت فرمود: او را بياور!
پس دست مباركش را به چشمان وی كشيد، بينايی او به حالت اول برگشت، آنگاه مردم يكايک میآمدند و نيازهای خود را مطرح میكردند و حضرت نيز براي آنها دعا مینمود و تمام نيازهايشان را برآورده میساخت. سپس حضرت، همان روز به سامرّا برگشت.
📚الخرائج و الجرائح، قطبالدین راوندی، ج۱ ص۴۲۴
✍
یا أباالحُجه...
چه شود جمع پریشانْدل ما هم روزی
به قدوم پسرت باغ و گلستان بشود ..