مدرسه نویسندگی مبنا
🔖 پنجره‌ها می‌بینند... گشت و گذارم در باغ همایونی تمام نشده بود که در انتهای باغ چشمم خورد به مطبخ
🔖 و صدای آشپزباشی دربار را که با تشر و بد و بی‌راه به جان کلفت‌ها افتاده و در حالی که لنگان‌ لنگان راه می‌رود مرتب توصیه می‌کند که مبادا کباب بریان حضرت شاه زیادی برشته شود و یا ته‌چین پلوی همایونی کم‌زعفران شود و از درد پاهای فلک شده‌اش آهی می‌کشد. اگر کمی دقت کنی پسرک هفده هجده ساله ای را می‌بینی که تازه پشت لبش سبز شده و با آن پیراهن سفید بلند و جلیقه سیاهش داد می‌زند که رعیت‌زاده است. خودش را به زیر پنجره می‌رساند و دزدکی دختری را دید می‌زند که روسری گل‌بهی‌اش را دور گردنش گره زده و خمیر نان اعلی حضرت را ورز می‌دهد. 📝 @nevisandegi_mabna