💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_پنجاه_و_سوم
به قلم
#نون_حِ🌿
با همکاری
#زِ_میم🌿
حاشا اینکه از راه تو؛حتى لحظه ای برگردیم...
یا زینب(س)!
از شام بلا، شهید آوردند؛با شور و نوا، شهید آوردند
سوی شهر ما، شهیدی آوردند...
یا زینب_س مدد
در خون خفته که نگذارد؛نخل زینبی، خم گردد...
حاشا از حریم زینب(س)؛یک آجر فقط، کم گردد...
یا زینب(س)...
***
تقدیم شماست، قبولش فرما... قدر ُوسع ماست، فدای زهرا...
در راه خداست...فدای مرتضی...
یا زینب(س) مدد
چون ام وهب، بسیارند...در هر سوی این، مردستان...
مادرهای عاشق پرور...در ایران و افغانستان...
یا زینب(س)...
هم چون این شهید، فراوان داریم...
تا وقتی سر و، تن و جان داریم...
ما به نهضت، شما ایمان داریم...
با تک تک ِ کلماتی که مداح میخوند ، بی مهابا اشک می ریختم . اصلا نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ...
بعد از اینکه توی حیاط مسجد پیکر رو چرخاندیم؛ دوباره پیکر رو سوار ماشین حمل پیکر کردیم تا پیکر رو ببریم گلزار شهدا .
با محسن و حسین ؛ سوار ماشین حمل پیکر شدیم . یه سری از جمعیت توی گلزار شهدا منتظر بودن و یک سری ها توی مسجد بودن و الان هم با ماشین حرکت میکردن به سمت گلزار شهدا .
دراین حین ، یه سری ها بودن که هنوز دور ماشین بودن و پیکر رو زیارت میکردن، به همین خاطر ماشین خیلی آروم حرکت میکرد. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️