💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 علی وصیت کرده بود که اگر شهید شد پیش مرتضی دفن بشه . با اینکه علی از مرتضی شناختی نداشت ولی آنقدر از مرتضی برای علی تعریف کرده بودیم که خیلی مشتاق اش شده بود. حتی رفت دنبال زندگی نامه اش و علی هم با مرتضی رفاقت گرفته بود و حالا هم وصیت کرده بود پیش ِ رفیقش دفن بشه . وقتی متوجه این موضوع شدم ، باز بهم ریختم . جمع ِ رفقای من داشت کامل میشد و من باز هم جا مونده بودم ! جلوی اون قطعه منتظر پیکر علی بودیم . چند لحظه بعد پیکر علی روی دست ها وبا اون جمعیت زیاد به طرفمون اومد . بچه ها پیکر رو آوردن این ور و یه سری ها جمعیت رو دور کردن تا بتونیم کارمون رو انجام بدیم . تصمیم گرفتم من وارد قبر بشم و علی رو توی قبر بزارم. با اشک وارد قبر شدم ، تک تک ِ قدم هام رو به سختی بر می داشتم . باورم نمی شد !! من دارم علی رو توی قبر می زارم . مداح میخوند و دلم میخواست با تک تک ِکلماتش فریاد بزنم : حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️