💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بعد وقتی ابر هارو نگاه میکردم ، میدیدم هر کدومشون شبیه یه چیزیه سجاد : اخییی دستش رو به سمت آسمون گرفت و گفت : مثلا اون ابره شبیه چیه؟ -اوممم ، مثلا ، شبیه یه پرندست ، ببین بال هاشو سجاد : ارههه زینب: به بههه چه عکسی شد هردومون به زینب نگاه کردیم ، بلند شدم و نشستم و با خنده گفتم : به به خانوم پَر کَن ! باز ازمون عکس گرفتی ! زینب با خنده گفت : کوفتهه پَرکَن ؛ بعلهه که گرفتم ، چه عکسی هم شده خندیدم . سجاد : ببینمم زینب: بفرمااا گوشی رو به سجاد داد و با لحن شیطونی گفت : خوب تیپی زدیاا  ، همه دارن میگن خیلی توچشمین ، براشون  صدقه بزار ؛ خوش تیپ کی بودی تو آخه قربونت بشم دستش رو گرفتم و بوسیدم و گفتم : خدانکنه فدات بشم و بعد نمایشی پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم : بلخره آقای خانوم پَرکَنم دیگه زینب با خنده مشتی به بازوم زد و گفت :  کوفتههه زدم زیر خنده . زینب به طرف سجاد برگشت و دستش رو دور شانه های سجاد حلقه کرد و گفت : این عشق مامان هم به باباش رفته و بعد جوری که مخاطبش سجاد بود گفت : مگه نه؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️