💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -این چرت و پرت ها چیه میگی سارا : همش واقعیته !! همش !! برای اینکه آرومش کنم باید هرکاری رو انجام میدادم ؛ پس مجبور شدم با اینکه جوابش رو می دونستم ، بگم : چیکار کنم تا تو از خر شیطون بیای پایین؟ هرکاری بگی میکنم فقط تورو خدا کاری انجام نده تا بیام سارا : فقط یک شرط داره ! باید باهام ازدواج کنی ! همین الان !! نفسم رو از سینه بیرون دادم و گفتم : مهلت میخوام فکر کنم سارا خندید و گفت : قبول نمیکنی این ادا و اصول هارو در نیاز !! سکوت کردم . سارا : باشه تا پنج دقیقه دیگه اگر زنگ نزدی خودمو خلاص میکنم . فقط یادت باشه اومدی اینجا با عاقد میای نه تنها ! از این همه وقیح بودنش واقعا نمیدونستم چی باید بگم . باز هم چیزی نگفتم و گوشی رو قطع کردم . ناخودآگاه به زینب نگاه کردم که متحیر بهم خیره شده بود . عصبی از ماشین بیرون رفتم و در رو محکم بستم . سریع شماره ی دکتر محمدی رو گرفتم . دکتر محمدی : به به سلام آقا رضا ! احوال شما؟ -سلام دکتر خوبی؟ خسته نباشید ، ببخشید مزاحمت شدم دکتر محمدی : الحمدلله ، همچنین ، شما مراحمی -لطف دارین ؛ راستش خواستم درباره ی اون خانومی باهاتون صحبت کنم که گفتم روانی شده و... ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️