💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 خداروشکر که بچه هام نوکر اهل بیتن و میدونن کی وقت ادا کردن نوکریشون!  خداروشکر پسرم .. دست علی به همراهت باشه بابا و سرم رو بوسید . لبخندی زدم و به سمت مامان رفتم . به چشم هاش نگاه کردم. مثل همیشه با اینکه دل پر از دردی داشت اما قوی و محکم بود و محوریت خانواده بودنش رو حفظ میکرد . خم شدم و دستش رو بوسیدم که در همون حالت مامان سرم رو بوسید . سرم رو بلند کردم و به چشم های پر حرفش نگاه کردم . فقط با بغض گفت : برو به سلامت پسرم ، ان شاءالله حضرت زینب (س) خریدارت باشه پسرم ، الهی عاقبت بخیر بشی بغلش کردم و سرش رو بوسیدم و گفتم : ان شاء الله شما دعا کنی همه چیز حل میشه قربونت برم مامان : خدانکنه عزیز دلم -مامان ، حلالم کن مامان : حلالی مادر جان ، حلالی -نوکرتم به مولا چند ثانیه بعد گفتم : مامان جان ، یادت نره چی گفتم بهت ، یادت نره به آبجیا هم بگی مامان : چشم پسرم ، چشم -قربون چشم هات برم مامان : خدانکنه گل من دوباره خم شدم و دستش رو بوسیدم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️