💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سی_و_هفتم
به قلم
#نون_حِ🌿
با همکاری
#زِ_میم🌿
خداروشکر که بچه هام نوکر اهل بیتن و میدونن کی وقت ادا کردن نوکریشون! خداروشکر پسرم ..
دست علی به همراهت باشه بابا
و سرم رو بوسید .
لبخندی زدم و به سمت مامان رفتم .
به چشم هاش نگاه کردم. مثل همیشه با اینکه دل پر از دردی داشت اما قوی و محکم بود و محوریت خانواده بودنش رو حفظ میکرد .
خم شدم و دستش رو بوسیدم که در همون حالت مامان سرم رو بوسید .
سرم رو بلند کردم و به چشم های پر حرفش نگاه کردم .
فقط با بغض گفت : برو به سلامت پسرم ، ان شاءالله حضرت زینب (س) خریدارت باشه پسرم ، الهی عاقبت بخیر بشی
بغلش کردم و سرش رو بوسیدم و گفتم : ان شاء الله شما دعا کنی همه چیز حل میشه قربونت برم
مامان : خدانکنه عزیز دلم
-مامان ، حلالم کن
مامان : حلالی مادر جان ، حلالی
-نوکرتم به مولا
چند ثانیه بعد گفتم : مامان جان ، یادت نره چی گفتم بهت ، یادت نره به آبجیا هم بگی
مامان : چشم پسرم ، چشم
-قربون چشم هات برم
مامان : خدانکنه گل من
دوباره خم شدم و دستش رو بوسیدم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️