از شدت گریه نمیدونستم چیکار کنم همون موقع بود که رسول اومد.. رسول:سلام آبجی گلم چطوری؟ من:سلام.. رسول:گریه کردی؟ من:نع.. رسول:پیاز ریز میکردی؟ من:آره. رسول:آخه..😂 من:زهر خر.. رسول:اومدم ببرمت.. من:کجا؟ رسول:خونه شوهر من:😒لوس رسول:بگیر لباساتو بپوش میام الان من:باشه.‌ رسول رفت بیرون.. بلندشدم لباسمو عوض کردم.. یکی از پشت صدام زد.. برگشتم دیدم رسولع... رسول:خانم دادگر میشه یکدقیقه بیاید رفتم سمتش.. رسول:بی زحمت بیاید اونور.. رفتم اونور.. من:بفرمایید رسول:ببین خانم دکتر یک چیزیو میگم به مغزت فرو کن،اینکه باحیا بازی دربیاری یا بگی من دکترم من فلانم و فکر کنی یا این همه خوبی در حق خوانواده من،من میام شمارو میگیرم کورخوندی! من از شما بدم میاد بدجورر،پس دل نبند به من چون بدم‌میاد ازت،فکر کردی چون دکتری میام میگیرمت؟کورخوندی خب؟ رسول برگشت که بره.. من:حالاکه شما هم حرفاتو زدی بزار منم بگم.. من:آقارسول اگه فکر کردی من به شما فکر میکنم اشتباه کردید من تاحالا به چهره شما نگاه نکردم چه برسه به فکر کردن لطفأ افراد رو قضاوت نکنید این کارگناهه،من نامزد دارم چرا باید چشمم به یک فردی که شیرینی خورده یکی دیگه باشه نگاه کنم؟ حس کردم شرمنده که فهمید نامزد دارم.. رسول:خواهرمو میبرم نبینم دیگه دورش باشی هانیه:خدانگهدار☺️ رفتیم سمت اتاق ستایش.. من:خب ستایش جون وسیله هاتو جمع کردی؟ ستایش:آره شرمندتم اذیت شدی! من:دشمنت شرمنده فداسرت یک شب بود دیگه.. خداحافظی کردیمو رفتن خونشون.. توی ماشین بودیم.. من:این دوستت نامزد داره؟ ستایش:آره چندماه پیش عقد شدن من:🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ببین من یک چیزای بد بهش گفتم برو ازش حلالیت بگیربرام.. ستایش:رسول چرا اینقدر پرو،یک جوری شدی؟چته؟تو پسری خوش قلب بودی؟ رسول:اعصابم‌خورده شرمنده همه دارم میشم.. ستایش:راه حلش اینه چندوقتی تنها باشی برو سرکارت چندشبی نیاخونه همین... رسول:عجب ستایش:بله عجب... رسیدیم‌خونه.. یک نهاری خوردمو رفتم دانشگاه فکر میکردم محمدعلی بیاد ولی نیومد رفتم خونه هانیه.. تا رسیدم دیدم نامزدش اومد بیرون آقا آیهان پسری خوشگل زیبا با معرفت که نمیدونید😁 باهاش حالو احوال کردم.. رفتم بالا اونم رفت بیرون.. هانیه:برم چایی بریزم من:بشین کارت دارم هانیه:بصبر من:گفتم کارت دارم(داد) هانیه:باشه آروم باش.. من:یک چیزی ازت میخوام قول بده راستشو بگی.. هانیه:بگوو من:محمدعلی کجاس؟ هانیه:😂😂😂حال نفستو از من میگیری؟ من:شوخی ندارم هانیه:منم جدی ندارم من:هانیههههههههههه هانیه:هیس خیل خب آروم باش.. من:محمدعلی کجاس؟؟؟ هانیه:نمیدونم باور کن من:سرکارش نیس،دانشگاه نمیادبگو تو اون روز پیداش کردی بگو! هانیه:میگم به جون خودم نمیدونم کجاس! گوشی هانیه رو برداشتم.. رمزشو باز کردم.. رفتم تو مخاطبین.. شماره محمدعلی رو گرفتم.. داشت بوق میخورد.. هانیه:چه غلطی میکنی بده به من گوشیمو.. یکدفعه جواب داد محمدعلی:بله خانم دکتر هانیه:قطعش کنیدآقامحمدعلی. تا گفت خودم‌قطع کردم.. من:خاک توسرمن که به تو اعتماد میکنم.. هانیه:یعنی چی؟ من:شماره تورو از کجا داره؟ هانیه:کم داری؟دخی حاج محمود اول من شماره داده بودم واس تو.. من:التماست میکنم بگو کجاس؟ هانیه:میگم نمیدونم من:به جون آیهان بگو کجاس؟ هانیه:ای وا میگم نمیدونم..میفهمی من:به خاک پدرومادرت قسمت میدم بگو... باگریه افتادم به پاش.. هانیه:بسه ستایش نمیدونممممم من:تو میدونی بگوووووووووووووو هانیه:بس میکنی یا نع ولم کن دیگه من:خیلی بی معرفتی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 هانیه:خفه‌شو بگم بهت من:بگو هانیه:گفتم اشکاتو پاک کن.. من:باشه بگو. هانیه:اون نمیخواد ببینتت.. من:خب اون که اومد حرفاشو زد منم بزنم دیگه... هانیه:وای خدا لعنتت کنه بمیری از دست تو یکی راحت بشم😐 من:آمیننننننننننننن هانیه:خفه شو من یک زری میزنم تو هم که از خداته.. من:😂😂😂 هانیه:به قول خودت زهرخر بلندشو