#ستایش
صبحزود شد
ساعتمو برای ۷ کوک کرده کرده بودم
بیدار شدم
زنگ زدم به محمدعلی
محمدعلی:بهبه سحرخیز خوبی؟
من:سلام صبح بخیر رفتی؟
محمدعلی:نع دارم میرم
من:وایسا میام ببینمت
محمدعلی:میشه تلفنی حرف بزنیم با همکارمم زشته..
من:باشه پس رسیدی بزنگ مراقب خودت باش
محمدعلی:چشم شماهم همینطور
من:خدافظ
محمدعلی:خدافظ قشنگم
گوشیو قطعکردم
دوباره خوابیدم
#رسول
مونا:رسول داری میری؟
من:نه دارم برمیگردم😂😂
مونا:بی مزه..
مونا:من به حرفات فکرکردم باشه قبوله بچه رو به دنیا میاریم باهمم بزرگش میکنیم
من:وای خداروشکرت،
رفتم سمت مونا..
بغلشکردم
خیلی ذوق داشتم
بوسه ای بهگونهاش زدمو با خدافظی از خونه زدم بیرون..
پدر شدن حس خوبی بهم دست داده بود دوست داشتم داد بزنم تموم دنیا بفهمن..
#ستایش
حدودای ظهر بود که با صدای بچه بیدار شدم..
رفتم پایین دیدم زندایی مریم اومده خونمون..
یکم کنارشون نشستمو حرف زدیم
رفتم بالا
زنگ زدم به رسول
من:سلام میتونی حرف بزنی؟
رسول:سلام آره عزیزم خوبی؟
من:قربونت توخوبی؟مونا خوبه؟
رسول:خوبه سلام میرسونه،دارم بابا میشم...
من؛بله میدونستم مبارک باشه بابا خوشتیپ..
رسول:ای کلک تو میدونستی خیلی بزی😂
من:عمه مهمه باید بدونه😂دارم فوش خور میشم
رسول:نه نترس وقتی عمه خوبی باشی هیچوقت فوش نمیخوری
من:انشاالله
رسول:خب ستایش جان شب میام میبینمت بعد میزنگم بهت خب؟
من؛باشه داداش خدافظ..
گوشیو قطع کردم..
زنگ زدم به محمدعلی
جواب داد
محمدعلی:سلام خانم چطوری؟
من:ببین با این دل من چیکار کردی که دلمبرات لک زده😂
محمدعلی:من قربونت اون دل شما برم که دلتنگ ما میشه
من:لوس نشو زشته
محمدعلی:چشم هرچی شما بگی
من:کجایی؟
محمدعلی:جات خالی پیاده شدم نشستم کنار یک آبی که داره شُرشُر میریزه..
من:بهبه..برو مزاحم استراحتت نشم
محمدعلی:ستایش؟
من:جان؟
محمدعلی:من بدون تو میمیرم❤️من:ثابت کن..
محمدعلی:چهجوری؟
من:داد بکش بگو😂😂.
محمدعلی:باشه قبوله..
ستایش:خیلی لوسی کجاش بلند بود
محمدعلی:خوبه دیگه پرو نشو
ستایش:باشه من که راضیم به رضاش😂
محمدعلی:خب دیگه من اتوبوسم داره راه میوفته برمکه جا نمونم
ستایش:برودیونه خدافظ
محمدعلی:خدافظ