🏡🏡🏡🏡
#پارت113
او به سراغ من آمد و درحالى که بسته بزرگى کاغذ برایم آورده بود،
درخواست کرد مطلب را بسط دهم و به کتاب تبدیل کنم. من با شرمندگى
بسیار، کاغذها را براى منظور دیگرى مصرف کردم؛ و این مرد جوان پیش از
آنکه فکرش تحقق یابد، به مدیریت رسید. به هرحال همین مرد جوان، یعنى
کاتسوهیسا کاتو، بود که فکر و اعتماد به نفس این کار را به من ارزانى
داشت. براى من که تا آن موقع به نوشتن کتاب اقدام نکرده بودم، فکر
نوشتن کتابى کامل، دلهره آور بود. در نهایت، بر آن شدم که فصلى از این
کتاب را به صورت مجموعه مقاله، در مجله زن جوان کدانشا بنویسم. چاپ
این مقالات، از فوریه ۱۹۷۹ تا دسامبر ۱۹۸۰ طول کشید.
همچنین براى مصورکردن آنها، هر ماه به موزه چیهیرو ایواساکى در
محله شیموشاکوجى نریماکو شهر توکیو مى رفتم و تصویرى انتخاب
مى کردم. این موزه مخزن کتاب هاى مصور کودکان است. خانم چیه یرو
ایواساکى، شخص بااستعدادى در زمینه تهیه طرح از کودکان بود. و شک دارم
در سراسر جهان، کسى بتواند مانند او کودکان را اینقدر دوست داشتنى و زنده
به تصویر بکشد. او مى توانست کودکان را در بی شمار حالت نقاشى کند؛ و آنقدر
دقیق بود که مى شد در طرح هایش تفاوت کودکى شش ماهه را از کودک نه
ماهه تشخیص داد. از اینکه توانسته ام از طرح هاى او در کتابم استفاده کنم،
بى نهایت راضى و شادمانم. از سویى، همخوانى بسیار زیاد این طرحها با
توصیف هاى من امرى غریب است. ایواساکى، به سال ۱۹۷۴ درگذشت؛ اما
مردم همواره از من مى پرسند که آیا کتاب خود را در زمان حیات او نوشته ام یا
نه؛ این امر، نشانگر زنده و با روح بودن طرح ها و همچنین، تنوع شگفت انگیز شیوه او در تصویرگرى کودکان است.
چیهیرو ایواساکى نزدیک به هفت هزار طرح از خود به یادگار گذاشته است.
من به لطف همسر و پسرش که موزه آثار او را اداره مى کند، این امتیاز را
داشته ام که تعداد زیادى از آنها را ببینم. از همسر ایواساکى که امکان استفاده
از کارهاى او را فراهم ساخته بى نهایت سپاسگزارم. همچنین، از
نمایشنامه نویسى به نام تاداسو لیزاوا، که کتابدار موزه بود متشکرم که
هرگاه نوشتن کتاب را به تعویق مى انداختم به من انگیزه مى داد.
طبیعى است که میوچان و دیگر دوستانم در مدرسه توموئه، کمک بزرگى به
من کرده اند. از ویراستار چاپ ژاپنى کتاب، کیکو ایواموتو نیز متشکرم؛
چرا که همواره مى گفت: «این کتاب را باید واقعا به کتابى درخشان تبدیل
کرد.»
عنوان ژاپنى کتاب را از یک اصطلاح معروف سال هاى گذشته گرفته ام که به
مردم «آن سوى پنجره» اشاره داشت؛ و مفهوم آن، آدم هایى را که در حاشیه
قرار دارند و در سرما بیرون انداخته مى شوند دربرمى گیرد. هرچند عادت داشتم
بى اختیار و به امید دیدن نوازندگان کنار پنجره بایستم؛ اما در مدرسه اولم، واقعا احساس افراد «آن سوى پنجره» را داشتم. چرا که در آنجا موجودى بیگانه
بودم، و غالبا مرا از کلاس بیرون مى انداختند. عنوان کتاب به این موضوع نیز
اشاره دارد که سرانجام پنجره اى از امید در مدرسه توموئه به روى من
گشوده شد.
مدرسه توموئه دیگر وجود ندارد؛ اما اگر هنگامى که این کتاب را مى خوانید،
براى لحظاتى در تخیل شما شکل بگیرد و از نو ساخته شود، من به پاداش و
رضایت عظیمى دست یافته ام.
توکیو ــ ۱۹۸۲
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem