🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹 قسمت6⃣1⃣ 🍃🍃 صبر کن. اين يه امتحانه، فقط چندماه بايد صبر کني تا ترم جديد دانشگاه شروع بشه و سارا به خوابگاه بره. اما اونشب با اومدن مادر به اتاق، تمام اميدم نااميد شد. يکساعتي بود که پدر و مادر به خونه اومده بودند و صداي خندهاشون در کنار سارا، به گوشم ميرسيد. اما من به دليل وضعيت بد سارا، خيلي موقع ها از سلام کردن به پدر و مادر هم منصرف ميشدم. اونشب داشتم براي خواب آماده ميشدم که مادر درب اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد. بعداز حرف ها و غرهاي هميشگي، گفت من و پدرت به پيشنهاد سارا، ميخوايم سارا دختر خوندمون باشه. ⁉️ اينطوري هميشه پيشمونه، هم تو روزها از تنهايي درمياي، هم ما يکي رو پيدا ميکنيم که روحياتش به برنامه هاي ما بخوره. فکر ميکنم اينطوري براي هممون بهتر باشه. من که شکه شده بودم، گفتم اما.... که مادر حرفم رو قطع کرد و گفت: ديگه نميخوام در اين مورد حرفي بشنوم و از اتاق خارج شد. اين اتفاق فصل جديدي توي روابط سارا با من باز کرد، که حتي بازگو کردنش برام پيش کسي دشوار بود..... ❌ ادامه دارد...