🌳 قصه زندگي آدم‌ها ❓او خوشبخت بود. چون هيچ سؤالي نداشت. اما روزي سؤالي به سراغش آمد. و از آن پس خوشبختي ديگر، چيزي كوچك بود. او از خدا معني زندگي را پرسيد. ⚜ اما خدا جوابش را با سؤال خودش داد و گفت: 💓 «اجابت تو همين سؤال توست. سؤالت را بگير و در دلت بكار و فراموش نكن كه اين دانه‌اي ا‌ست كه آب و نور مي‌خواهد». 🌱او سؤالش را كاشت. آبش داد و نورش داد و سؤالش جوانه زد و شكفت و ريشه كرد. ساقه و شاخه و برگ. و هر ساقه سؤالي شد و ه رشاخه سؤالي و هر برگ سؤالي. 🌳 و او كه روزي تنها يك سؤال داشت؛ امروز درختي شد كه از هر سر انگشتش سؤالي آويخته بود. و هر برگ تازه، دردي تازه بود و هر باز كه ريشه فروتر مي‌رفت، درد او نيز عميق‌تر مي‌شد. ⚜ فرشته‌ ها مي‌ترسيدند. فرشته‌ ها از آن همه سؤال ريشه‌دار مي‌ترسيدند. ⚜ اما خدا مي‌گفت: «نترسيد، درخت او ميوه خواهد داد؛ و باري كه اين درخت مي‌آورد. معرفت است. 🍎 فصل‌ها گذشت و دردها گذشت و درخت او ميوه داد و بسياري آمدند و جواب هاي او را چيدند. اما در دل هر ميوه‌اي باز دانه‌اي بود و هر دانه آغاز درختي‌ست. 🍎 پس هر كه ميوه‌اي را برد در دل خود بذر سؤال تازه‌اي را كاشت. 👌«و اين قصه زندگي آدم‌هاست» اين را فرشته‌اي به فرشته‌اي ديگر گفت. ✒ 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7