👁 روزی «چشم» گفت: ⛰‌من، آن سوی این دره‌ها کوهی می‌بینم، پوشیده در غباری لاجوردی، آیا زیبا نیست؟ 👂«گوش» شنید و در حالی که با دقت گوش سپرده بود گفت: ⁉اما کوه کجاست؟ آن را نمی‌شنوم. ☝سپس «دست» به سخن آمده و گفت: - بیهوده در تلاشم آن را حس یا لمس کنم. نمی‌توانم کوهی بیابم! 👃 و «بینی» گفت: - کوهی وجود ندارد، چون نمی‌توانم ببویمش! 👁 آنگاه «چشم» به سوی دیگر برگشت، و دیگران درباره‌ی خیال باطل و عجیب چشم با هم حرف زدند. 👂☝👃آنها می‌گفتند: ‼باید برای چشم اتفاقی افتاده باشد...!! ✒ 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq