عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیه‌ی_اجباری 🕗#قسمت_هفتم وقتي مطمئن شدي كه عقلت هم حرف دلت رو ميزنه، پس راه
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 پاكت جواب سونوگرافي رو از كيفم بيرون آوردم و بهسمتش گرفتم. برگه رو ازداخل پاكت بيرون آورد و نگاهي سرسري بهش انداخت. انگار كه چيزي توجهش روجلب كرده باشه عينكش رو از روي ميز برداشت و روي بينيش قرار داد. برگه رو بيشتر به چشمهاش نزديك كرد، ابروهاش رو به هم نزديكتر كرد و برگه رو روي ميز گذاشت. انگشتهاش رو در هم قفل كرد، عينكش رو از روي صورتش برداشت و به نگاه كنجكاو من خيره شد. آب دهنش رو بهزور پايين داد و به پشتي صندلي تكيه زد. - مبيناجان، ميشه با مادرت تماس بگيري كه همينالان بياد مطب؟ ته دلم آشوب شد، ضربان قلبم بالا رفت و نفسم بهزور از ريههام عبور ميكرد . - چيزي شده خانم دكتر؟ - يه موردي هست كه فكر ميكنم بايد خونوادهت در جريان باشن! - خواهش ميكنم خانمدكتر، اگه اتفاقي افتاده بهم بگيد. نميدونم كِي هستي از روي مبل روبهرويي من بلند شده بود كه الان كنارم نشسته و دستهام رو توي دستهاش گرفته. - اگه مادرت در جريان باشه بهتره. بغضِ توي گلوم تن صدام رو تغيير داده بود. نميدونم دستهاي هستي اونقدر گرم بود يا دستهاي من سرد شده بود كه حس ميكردم دستهام رو توي شعله آتش فرو كردم. توي دلم اسم خدا رو صدا ميزدم و فقط از اون كمك ميخواستم. دلم نداي بد ميداد و نميتونستم مثبت فكر كنم. - خانم دكتر خواهش ميكنم بهم بگين كه چه اتفاقي افتاده! خودتون كه بهتر ميدونين مامان قلبش ضعيفه، استرس براش مثل سم ميمونه! نميتونم بذارم اتفاقي براش بيفته. هستي رو به خانمدكتر گفت: - خانمدكتر اتفاق بدي افتاده؟ - بسيار خب؛ اما قبلش ميخوام كه آمادگي كامل نسبت به حرفي كه ميخوام بزنم داشته باشي. بهتره اول از ديد علمي به قضيه نگاه كنيم. مبيناجان شما خودت پرستاري و بهخوبي متوجه اين مسائل ميشي؛ پس اجازه بده كه باهات راحت صحبت كنم. اين بار ديگه مطمئن شدم كه اتفاق خوبي قرار نيست بيفته، اشكِ پاييناومده از چشمم رو با پشت دست پاك كردم. بغضم رو فرو دادم و سرم رو به نشونهي تأييد بالاوپايين كردم كه سـ*ـينهش رو صاف كرد و گفت: - كيست تخمدان، تودههاي تخمدانيِ معمولاً خوشخيمي هستن كه اغلب از نسج تخمدان توليد ميشن و در بسياري از موارد از فوليكولهاي سطح تخمدان سرچشمه ميگيرن. درواقع كيست تخمدان از تودههاي كيسهمانندي كه شامل يه جداره و مقداري مايع ساده داخل آن جمع شده، تشكيل ميشه. درضمن تخمدانهاي با كيستهاي متعدد (پلي كيستيك) نسبتاً خوشخيم هستن؛ ولي درمانشون در بيماراي مختلف برحسب شرايط بيمار، مثل وزن و اينكه ازدواج كرده يا نه و بچه ميخواد يا نميخواد كاملاً متفاوته! به بررسيها و آزمايشاي دقيقتر و مراجعههاي متعدد به پزشك نياز داره. علاوهبر اين افرادي كه هنوز ازدواج نكردن هم نبايد رها شن؛ چون اختلالات و تغييرات هورموني ايجاد عوارض ميكنه و حتي ميتونه حالتي شبيه ديابت تو بيمارا ايجاد كنه. اما اين غدهاي كه توي شكم تو تشكيل شده بهتره بگم كه خيلي بزرگ شده و بيشتر شبيه به يه سرطان پيشرفته شده و از نوعيه كه با دارو برطرف نميشه و نيازمند عمل جراحي سختيه. توي اين عمل جراحي بهطوركامل بايد ر ِحمت برداشته بشه تا اين غده ديگه اجازه رشد نداشته باشه. متأسفانه اين نوع بيماري به مرگ خاموش مشهوره؛ چون علائم خيلي آشكاري نداره و درصورتيكه سريع به پزشك معالج مراجعه نشه وضعيت بدي رو به وجود مياره. هرچي زودتر بايد براي عمل جراحي آماده بشي. باورم نميشد. اي كاش همهي اينها يك خواب بود! دستم رو جلوي دهانم گذاشتم و با نهايت وحشت و ترس گفتم: واي خداي من! هستي گفت: - خانم دكتر مطمئنًا راه ديگهاي بايد وجود داشته باشه، عمل جراحي كه آخرين راه نيست. - متأسفانه تو وضعيت كنوني ايشون عمل آخرين راهه . - يعني بعد از اين عمل ديگه نميتونه بچهدار بشن؟ - متأسفانه بايد بگم علاوهبر اينكه نميتونه بچه دار بشه، بعد از عمل ازدواج هم نميتونه بكنه. گريهم گرفته بود. دلم به حال خودم سوخت. دستم روي قلب بيقرارم رفت و گريهم شدت پيدا كرد. مثل ديوونهها شده بودم. هيچوقت به اين فكر نكرده بودم كه ممكنه چنين بلايي سرم بياد. هيچوقت به نزديك شدن مرگم فكر نكرده بودم. قلب سوخته و مچاله شدهم رو فشار دادم و ناباورانه به هستي كه با چشمهاي مضطرب من رو نگاه ميكرد خيره شدم. - هستي ... اينا واقعي نيستن... يعني من... بگو كه واقعي نيستن... هستي چشمهاي اشكبارش رو بهم خيره كرد و دستهاي يخكردهم رو توي دستهاش گرفت، با گريه اشك چكيده روي گونهم رو پاك كرد و گفت: - قربون چشماي نازت برم، دنيا كه به آخر نرسيده. همهچيز درست ميشه، مگه نه؟! ✍نویسنده: مهسا عبدالله زاده °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆