─━━⊱ روایت شهید جمهور ⊰━━─
قلبم به تپش افتاده است
درست مثل
شب اول مهر که کتاب هایشان را جلد میکنم
یا مثل شب های عید نوروز که لباس هایشان را اتو میزنم
یا حتی مانند شب های امتحان که پا به پایشان درسهایشان را میخوانم
همه ی زندگی یک مادر ، هستیِ مادر،
فرزندان اوست...
من زمان رجایی را درک نکرده ام
اما
قهرمان این روزهای فرزندانم ،
رئیس جمهور شهیدی ست که فردا میهمان شهر ماست...
و چشم انتظارهای کوچکی دارد
که سن و سالشان شاید کم باشد
اما رئیسی های آینده ی این مرز و بوماند؛
صدایم میزنند
_امشب را زود می خوابیم که ما را ببری
به اتاقشان می روم. پیشانیشان را میبوسم
پرچم های ایران را از داخل کمد برمیدارم
لباس هایشان را آماده روی میز میگذارم
چراغ اتاق را خاموش میکنم
و منتظر فردا می مانم...
#شماهمبنویسید
📜 اینجا، سکوی انتشار روایت شماست.
🔗
https://eitaa.com/pishran8
#خادم_الرضا
#روایت_بانوانه
#روایت_بانوی_پیشران