کسی فکر نمیکرد قهرمانی ما را...
دانش آموزان با همان سرهای تراشیده
در کوچههای روستا بازی میکردند
در آن کلاسهای کاهگلی
پشت نیمکتهای دوران ابتدایی
هر کدام به روشی درس میخواند
اما کسی فکرش را نمیکرد؛
«صف مدرسه، بشود صف ستارهها!»
بعدها که تلویزیون به روستا آمد
دنبال ستارههای فوتبال و سینما بودیم
دنبال آدامسهای شانسی بودیم
و تا میتوانستیم عکس ستارههای فوتبال را جمع میکردیم
سر کلاس فردا، تعداد ستارههای جیبمان را رو میکردیم
به هر دلیلی هوادار آدمهای مشهور هنری و ورزشی میشدیم
فکرش را نمیکردیم شاید خودمان ستاره بشویم
شاید کنارمان، «ستارهای» دارد مشق «شهادت» میکند
و شاید معلمی با همان کت و شلوار اتوکشیده
قَدّ ما را برای قامت شهادت تراش میدهد
کسی فکر نمیکرد قهرمانی ما را
ستارهشدن همکلاسی ما را...
و کسی فکر نمیکرد «یک روستای پرستاره را»
قم، علی اسفندیار
تابستان 1402
🥀اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🥀
#باکاروان_تبیین
🇮🇷
#لزیران_شمه_همسایه
https://eitaa.com/lazour
#پویا_نویسی
@pooyanevisi