🌹 ﷽ 🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 .......... انگشتان سرد و بی حسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقده ای که بر دلش سنگینی می کرد، غیرتمندانه اعتراض کرد:" از چی می ترسی؟!!! هیچ کاری نمی تونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه می تونه هر کاری دلش میخواد بکنه میرم شکایت میکنم که زن حامله ام رو کتک زده و می خواسته بچه ام رو سقط کنه..." که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم:" مجید! التماست می کنم، به بابا کاری نداشته باش! منم می دونم مملکت قانون داره، ولی بخدا می ترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابا نداشته باش! اگه می خوای من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمی خواستم برات تعریف کنم، ولی دیگه طاقت نداشتم، دلم می خواست برات درد دل کنم..." که نگاهش از این همه تنهایی به خاک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد:" آخه چرا می خواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم، گناه این طفل معصوم چیه؟" و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال غریبانه اش، فقط انتهای قصه را گفتم:" گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه که بچه یه شیعه اس! همون گناهی که من داشتم و بخاطر تو، دو سه هفته تو اون خونه زندانی شدم! بابا می خواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره. می خواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!" جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای شوهر شیعه و زندگی زیبایمان عاشقانه ایستاده بودم که با همان صدای بی رمقم، شهادت دادم:" ولی من بخاطر همین بچه ای که باباش شیعه اس از همه خونواده ام گذشتم!" سپس با سر انگشتم صورت زخمی ام را لمس کردم و در برابر نگاه دریایی اش، صادقانه ادامه دادم:" این زخم ها که چیزی نیس، بخدا اگه منو میکشت، نمی ذاشتم بلایی سرِ بچه‌مون بیاره تا امانتت رو سالن به دستت برسونم!" و نمی دانم صفای این جمللت بی ریایم که از اعماق قلب عاشقم آب می خورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی عاشقانه پُر شدو زیر لب زمزمه کرد:" می دونم الهه جان..." و من همین که محو صورت زیبایش مانده بودم، نگاهم به زخم گوشه پیشانی اش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت. دستم را جلو بُردم تا جای شکستگی پیشانی اش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد:" چیزی نشده." ولی می دیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه پیشانی اش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با ناراحتی پرسیدم:" بخیه خورده، مگه نه؟" ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 |🦋|•••→ @porofail_me