به قلم: رومئو؛ ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · چه لحظه ای! هم خندم گرفته بود ، هم تعجب کرده بودم، هم عصبی بودم! جدی و با حرص گفتم: -امیررر! سر‌هاشون‌رو آوردن بالا و با دیدن قیافم زدن زیر خنده! امیر از پیش کیسان بلند شد و اومد پیشم وایستاد و با خنده گفت: +ببینمت تو رو! وای خدا قیافشو نگاه! چجوری گول خوردی تو؟! برزخی نگاهش کردم و گفتم: -خودتو میشناسی عشقم؟ یجوری می پیچونی آدم‌رو که... ادامه حرفم رو خوردم و خیره شدم به صورت شیطونش! +خب خب بقیش؟! با غر غر گفتم: -هیچی....یعنی من الان دوباره باید سیب‌زمینی سرخ کنم؟ امیر خیلی....اه! اومد بخنده که برزخی نگاهش کردم. خندش‌‌رو خورد و گفت: +فدای سرت سرشو چرخوند طرف کیسان و گفت: +پاشو بریم بیرون باهم چیزای خوشمزه بخریم بدو! کیسان یه جیغ بچگونه کشید و دوباره پرید ب*غل امیر ·‌ ・ ────⋅ ˖࣪𔘓 ⋅──── ・ · کپی کنی ؟ راضی نیستم