📖در بخشی از کتاب
گاو و فلفل میخوانیم:
هندوها در معبد آکشاردام، خال قرمز میان دو ابرویشان گذاشته بودند و همنوا با خواننده، دست میزدند. ما هم به میان جمعیت رفتیم و شروع کردیم به دست زدن. بچهها، مسخرهبازی را شروع کردند. مجلس که گرم شد، یکی میگفت: «ماشالا» و آن یکی فریاد میزد: «رحمت خدا به این نالهها». از گوشه دیگری صدای «ایشالا بلا نبینی» بلند میشد. یکدفعه جوگیر شدم و گفتم: «رفقا با ذکر صلوات یک قدم بیایید جلو، مردم دم در تو سرما وایسادن» و بچهها صلوات دهلیشکن فرستادند. اینجا بود که احساس کردم ماندن به صلاح نیست و به زودی حراست حرم آکشاردام بازداشتمان میکند. به بچهها گفتم بزنیم به چاک و زدیم.
#علی_بهاری