ادامه آخرین نوشته درد، زخم، ضعف، بیماری‌های رنگ‌رنگ، حال‌های بد پی‌درپی، به‌خودپیچیدن‌ها، تهوع‌ها و حال‌خرابی‌های لحظه‌به‌لحظه، افتادن‌های بدون بلندشدن، سوختن‌های ازدرون، مچاله‌شدن‌های در خود و درد و درد و درد، جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود. جز ناله صدایی از گلویم بیرون نمی‌آمد و جز درد و ضعف تجربه‌ای ثبت نمی‌کردم. جایی از کتابش با تفکیک میان و گفته بود همیشه هرچه اولی برای انسان‌ها زیبا بوده، دومی سخت و جانکاه بوده، چیزی شبیه به این مضمون و چه راست گفته بود، هرچقدر مرگ زیبا بود و سبکی و شادی و نور به همراه داشت، مردن درد و ناله و رنج. روزهای سختی را می‌گذراندم، بدون زیبایی‌هایی که دوست‌شان داشتم و به آن‌ها فکر می‌کردم. همین. @qoqnoos2