«فردا قیامتی هست...» (عکس‌نوشت استاد حبیب احمدزاده در صفحه اینستاگرامش) ▫️جمعه قبل با مادرم زهرا و نوه‌ام ساداتی در شعبه رأی‌گیری انتخابات در مدرسه‌ای در خیابان ایتالیا. مادرم دورتر از صندوق‌ها به‌خاطر زانوهای مصنوعی‌اش نشسته تا نوبتش برسد و ساداتی عصایش را برداشته و با راه‌رفتن‌های مختلف شکلک درمی‌آورد. زندگی همین دمی دورهم‌بودن است. یک‌ساعت قبل‌تر از این عکس، تلفنی دارم از دوست عزیز دوران جنگم که در خط دوم جبهه فاو برای نیروها در آن گرمای هلاک‌کننده تابستان جنوب و زیر آتش دشمن، پالوده و بستنی درست می‌کرد و بچه‌های خط با کمی پیاده‌روی از خط مقدم به پایگاه صلواتی‌اش می‌رفتند، نه درجه‌ای دارد و نه حتی کسی او را رزمنده حساب می‌کند، همسرش دقیقاً در اخرین مراحل پیشرفته بیماری سرطان است و من چون این مراحل را در زندگی‌ام برای همسرم زینت تجربه کرده‌ام، می‌دانم این آخرین ساعت‌ها و روزها یعنی چه، با این تفاوت که او دو دختر دوقلوی کاملاً بزرگسال و معصوم دارد، دو فرشته درخانه‌مانده که در بدو تولد به علت عارضه ناشی از زایمان بد و فشار به مغز هر دو به نوعی عقب‌افتاده ذهنی شده‌اند، هر یکی‌دو روز تلفنی با هم صحبت می‌کنیم، نمی‌توانم بگویم که چه رنجی است... این آب‌شدن تدریجی همسر یک طرف و آینده این دو دختر مطلق‌وابسته به مادر هم یک طرف، هر یکی‌دو روز با هر مشغله‌ای که داشته باشم، با او تلفنی صحبت می‌کنم و از تجاربم می‌گویم و او با بزرگواری تشکر می‌کند که آرامش می‌کنم. صبح قبل از این عکس که زنگش زدم تا احوالات آن روزشان را بپرسم، گفت که دیگر هیچ نایی برایش نمانده و تغذیه‌اش کامل دچار مشکل که همین دو ساعت پیش با ایما و اشاره و صدایی بسیار پایین وادارم کرد به نزدیک‌ترین شعبه رأی ببرمش، می‌دانستم که امتناعم فایده‌ای ندارد... ماشین را نزدیک‌ترین جا نگه داشتم و سراسیمه به درون شعبه رفتم و اصرار فراوان تا فردی از متصدیان بیرون آمد و همسرم را سرخم کرده بر داشبورد دید که نای سربلندکردن ندارد، لحظه‌ای فکر کردم آن‌چه که نباید بشود شده، فقط با کمک من، به زور انگشت زد و  رأی را گفت تا بنویسم، جلوی ریختن اشک‌هایم را گرفته بودم... وقتی دوباره در تختش خواباندم، فقط به زور نفس می‌کشید، گفتم چرا این همه اذیت کردی خودت را، به زور چشم باز کرد و گفت فردا قیامتی هست، باید جواب  می‌دادم. وقتی این را گفت بهتم زد که همین صحنه با جزییات متفاوت برای رأی‌دادن زینت، همسرم نیز حدود دو ماه قبل از مرگش در انتخابات ریاست جمهوری پیشین رخ داده بود، فقط دلداری‌اش دادم و دعای خیر. و این دفعه بدون زینت، با دو دختر، مادرم و ساداتی آمدیم. با هر دو کاندید ریاست جمهوری هستم، قدر این مردم را بدانید! ✍🏻 صفحه اینستاگرام: @ahmadzadeh.habib.official با اندکی ‌ ویرایش و تغییر @qoqnoos2