تاملی در دید گاه های استاد شهید مرتضی مطهری قسمت در واقعه تاریخی قسمت بیست و ششم تحریفات معنوی از کتاب عبدالله_(ع) نوشته اند أبا عبد اللّه در حملات خودش نقطه ای را در میدان مركز قرار داده بود. حملاتش آنجا بود. نقطه ای را امام انتخاب كرده بود كه نزدیك خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلی دور نباشد، به دو منظور. یك منظور این كه می دانست كه اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.😔 اینها همین مقدار حمیّت ندارند كه لااقل بگویند كه ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمه ها نشویم. می خواست تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش می جنبد، كسی متعرض خیام حرمش نشود. حمله می كرد، از جلو او فرار می كردند، ولی زیاد تعقیب نمی كرد؛ برمی گشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد. دیگر اینكه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند كه او زنده است. نقطه ای را مركز قرار داده بود كه صدای حضرت می رسید. وقتی كه بر می گشت، در آن نقطه می ایستاد، فریاد می كرد: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ» . وقتی كه این فریاد حسین بلند می شد اهل بیت سكونت خاطری پیدا می كردند، می گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمه ها بیرون نیایید. این حرفها را باور نكنید كه اینها دم به دم بیرون می دویدند، ابداً! دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خیمه ها باشید، حرف سستی از دهان شما بیرون نیاید كه اجر شما ضایع می شود. باشید شما خیر است، نجات پیدا می كنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد، به زودی هم عذاب خواهد كرد. اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمی آمدند. غیرت حسین بن علی اجازه نمی داد. غیرت و عفّت خود آنها اجازه نمی داد كه بیرون بیایند، بیرون هم نمی آمدند. صدای آقا را كه می شنیدند: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ» یك اطمینان خاطری پیدا می كردند. چون آقا وداع كرده بودند و یك بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند، این بود كه اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند. اسبهای عربی برای میدان جنگ تربیت می شدند. اسب حیوان تربیت پذیری است. اینها وقتی كه صاحبشان كشته می شد عكس العملهای خاصی از خودشان نشان می دادند. اهل بیت أبا عبد اللّه در داخل خیمه هستند، همین طور منتظر ببینند كی صدای آقا را می شنوند یا شاید یك بار دیگر جمال آقا را زیارت می كنند كه یك وقت صدای همهمه ی اسب أبا عبد اللّه بلند شد. آمدند درِ خیمه. خیال كردند آقا آمده اند. یك وقت دیدند این اسب آمده است ولی در حالی كه زین او واژگون است. اینجاست كه اولاد أبا عبد اللّه، خاندان أبا عبد اللّه فریاد و احسینا و وا محمّدا را بلند كردند. دور این اسب را گرفتند. نوحه سرایی طبیعت بشر است. انسان وقتی می خواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحه سرایی می گوید؛ آسمان را مخاطب قرار می دهد، زمین را مخاطب قرار می دهد، درختی را مخاطب قرار می دهد، خودش را مخاطب قرار می دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار می دهد، حیوانی را مخاطب قرار می دهد. هر یك از افراد خاندان أبا عبد اللّه به نحوی نوحه سرایی را آغاز كردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه كردن هم ندارید. من كه از دنیا رفتم البته نوحه سرایی كنید. گریه است😭، انسان وقتی غصه دارد باید گریه كند تا عقده ی دلش خالی شود. اجازه ی گریه كردن را بعد از این جریان یافته بودند. در همان حال شروع كردند به گریستن. نوشته اند حسین بن علی علیه السلام دختركی دارد كه خیلی هم این دختر را دوست می داشت؛ سُكَینه خاتون كه بعد هم یك زن ادیبه ی عالمه ای شد و زنی بود كه همه ی علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. ابا عبد الله خیلی این طفل را دوست می داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود. نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرایی جمله هایی گفت كه دلهای همه را كباب كرد. به حالت نوحه سرایی این اسب را مخاطب قرار داده است، می گوید: «یا جَوادَ اَبی هَلْ سُقِیَ اَبی اَمْ قُتِلَ عَطْشاناً؟ » ای اسب پدرم، پدر من وقتی كه رفت تشنه بود، آیا پدر من را سیراب كردند یا با لب تشنه شهید كردند؟ این در چه وقت بود؟ وقتی است كه دیگر أبا عبد اللّه از روی اسب به روی زمین افتاده است. این جنگ با یك تیر شروع شد و با یك تیر خاتمه پیدا كرد. https://telegram.me/quranpuyan