🌙 آه که ثانیه‌های این ماه، امسال چقدر دیر می‌گذرد، کاش می‌شد چنگ انداخت به قاب عقربه‌ها، چرخاندشان تا زودتر برسند به اذان مغرب. لبم را می‌گزم، استغفرالله زیرلب می‌گویم. 🔻 نگاهم پهن می‌شود روی گونه‌های استخوانی طهورا. از گرسنگی رنگ صورتش پریده. دست می‌کشم روی موهای بافته‌اش. از دوسال قبل تا امسال دوسه روزش را روزه گرفته یک روزش را خورده. اما امسال، طهورا به اندازه‌ی یک روزه‌اولی قد کشیده و روزه‌ها را پشت سرهم گرفته. گرسنگی امانش را بریده و دلِ من هم با ضعف‌های طهورا لرزیده، لرزیده از حرف‌های دوست و آشنا که مدام زیر گوشم می‌گویند: خدا هم راضی نیست انقدر به این بچه سخت می‌گیرید، دخترای نه ساله‌ی حالا کجا و قرن‌های پیش کجا. همین کارها را می‌کنید بچه تون چندسال دیگه از دین برمی‌گرده. 🍂 جمله‌ی آخری که توی گوشم زنگ می‌خورد دلم هری می‌ریزد. با خودم یک دو دوتا چهارتای ساده می‌کنم و می‌بینم پایم را جلوتر از فرمان خدا نگذاشتم، قرارمان هم همین بود، از همان دو سال پیش. ✨ و خاطرات مدرسه و افطاری‌اش جان می‌گیرد جلوی چشمم. از بچه‌ها خواسته بودم که سفره‌ی افطارشان را خوشمزه‌هایی که با مادرشان درست می‌کنند، تزیین کنند. چقدر فرق بود بین کلاسی که سفره‌شان با انواع ژله و رنگینک و سالاد، رنگی رنگی شده بود و صمیمیتی که کم‌رنگ شده بود توی کلاسی که سفره‌شان فقط با ظرف‌های یکبار مصرف افطار مدرسه پر شده بود. 🌾 توی کلاس‌های دسته‌ی دوم، هفتاد هشتاد درصد دخترهای ۱۳، ۱۴ ساله روزه نبودند به بهانه ضعف و گرسنگی. همین‌هایی که توی گپ و گفت‌های یک ساله معلم شاگردی‌مان، معمولا دختران کم اراده‌ای بودند که بیشتر حواس‌شان به مارک لباس و کفش‌شان بود و لایک فلان پست و کامنت برای فلان شخص. 🔸حرف‌های من آن روزها با دخترها، فقط مُسکن بود که درد رخوت و بی‌خبری را تنها چند ساعت از یادشان می‌برد. و من همان جا فهمیدم که انقدری که پدرها و مادرهایشان می‌توانستند از خمیر فطرت پاک دخترها ، زیر ورزِ فرمان‌های الهی، جوهره‌ای شایسته تحویل بگیرند، حرف‌های منِ معلم تنها چندصدمی می‌تواند موثر بیفتد. و من همان جا به خدایم قول دادم رمضان‌های طهورا را رنگی رنگی کنم تا عطر این یک ماه بپیچد توی تمام سال طهورا و محکمش کند برای تصمیم‌ها و کارهایش. 💫 بارقه‌های شوق دلم را گرم می‌کند، شوری وصف‌ناپذیر از قولی محکم، من را به تکاپو می‌اندازد. به جز مقوی‌تر کردن سحری‌ها و افطاری‌ها، رنگین‌کمانی از برنامه‌هایی که می‌شود با طهورا انجام داد را توی ذهنم بالا و پایین می‌کنم: پختن غذای نذری با طهورا و بسته‌بندی و توزیعش بین همسایه‌ها، تهیه‌ی چند تا کتاب و بازی جذاب برایش، درست کردن انواع دسرهای شهرهای مختلف برای ماه مبارک، قرارهای دو سه نفره‌ی افطاری با دوست‌های طهورا، خریدن چند جایزه‌ی کوچک و بزرگ، از طهورا بخوام معنی بعضی از آیه‌ها را برام بخونه ، بارش فکری‌ام را باید با خود طهورا کامل کنم، اما مهم‌تر از همه جشن کوچک خانگی‌مان در شب نیمه‌ی ماه است. 🌿 باید صدای اذان گفتن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در هنگامه ی تولد امام حسن(علیه‌السلام) را که توی گوش تاریخ پیچیده به گوش طهورا برسانم، سنگ تمام بگذارم برای مادرمان که اولین بار است مادر شده. و از خودشان بخواهم من را در مسیر پر از فراز و نشیب این روزهای مادری کردن تنها نگذارند. 🎁 تقدیم به تمام مادران حال و آینده‌ی سرزمینم که مردانه پای عهدشان با خدایشان ایستاده‌اند و فرزندانشان را با خودش معامله کردند. 🖊 م . محمدیان @rabteasheghi