💫 کارهای خانه را تندتند انجام دادم. ناهار بچه‌ها را ردیف کردم و پسر کوچکم را که از صبح نگذاشته بودم بخوابد با لالایی خواباندم تا برسم به این جلسه. با تاخیر رسیدم اما به گل صحبت‌ها رسیدم. دورتادور میز کنفرانس بانوهای جوانی نشسته بودند و سراپاگوش، حرف‌های مهمان جلسه را نکته‌برداری می‌کردند. 🎙 خانم محور از نقش و حضور زن در رسانه‌ی صدا و سیما می‌گفت. از این‌که هنوز یک تعریف مورد وثوق از زن تراز انقلاب نداریم . حرف‌هایی که به جان می‌نشست. چون حاصل تلاش یک بانوی در میدان بود. همه حرف‌هایش یک طرف، تجربه‌ی ۱۰ ساله‌اش یک طرف دیگر. 💬 خانم محور از روزهایی می‌گفت که با نوزاد دوماهه‌اش در محافل وسخنرانی‌ها شرکت می‌کرده. از گوشه کنایه‌ها و طردشدن‌هایش علی‌رغم تخصصش در رسانه. از این‌که همین حضورهای اندکش را با کودک کوچکش پر رنگ و پررنگ‌تر می‌کند. یک دفتر رسانه‌ای راه می‌اندازد و مادران و بانوان مثل خودش را که خانه‌نشین شده بودند را به عرصه عمل می‌کشاند. این بانوان تدوین می‌کردند، کارگردانی و فیلمبرداری انجام می‌دادند اما با همراهی کودک و یا حتی نوزادشان. در ابتدای راه خیلی‌ها مسخره‌شان می‌کنند و از این راه سخت و پرفراز بر طبل یأس و ناامیدی می‌کوبند. 💢 اما خانم محور و تیمش مقاومت می‌کنند. آن‌قدر کار قوی و پرمحتوا مثل "باهم‌بازی" و مستند "پابه‌ماه" را که از دغدغه‌های خودشان ایده گرفته بودند می‌سازند که دهان تعجب خیلی‌ها باز می‌ماند. 🌟 و حالا تلاش‌ها و خون‌جگرخوردن‌هایشان ثمر داده است. مستندها و کارهای تولیدی‌شان را روی دست می‌برند. خانم محور داور جشنواره فجر می‌شود و کارهای تولیدی‌اش در جشنواره‌های خارجی هم رتبه می‌آورد. حالا تیم خانم محور آن قدر قوی شده است که پروژه‌های پیشنهادی را به این راحتی‌ها قبول نمی‌کند. پایان جلسه یک پایان در اوج بود. پر بود از حس توانستن. همه‌ی خانم‌ها دور خانم محور حلقه زده بودند و برای ادامه مسیرهایی که درش بودند، از او کمک و راهنمایی می‌گرفتند. 🔆 خانم محور برای من مصداق یک بانوی آتش به اختیار بود که نه نقش مادری و زنانگی‌اش را فدا کرده بود و نه عرصه اجتماع را رها کرده بود. روایت زن‌های کشورش را با کمک همان زن‌ها تصویر می‌کرد و این یک نقطه قوت بود. تا کنون یک الگوی سرشار از امید و انرژی را از این فاصله نزدیک ندیده و نشنیده بودم. در راه برگشت به خانه، یکی‌یکی ابرهای بالای سرم را با مقیاس خانم محور مقایسه می‌کردم. این ابرها دیگر برایم دست‌نیافتنی نبودند. فقط کافی بود دستم را بالا ببرم و نرمی و سفیدی‌شان را زیر پوستم حس بکنم. ✍ زینب جلوانی @rabteasheghi