‼️ انگار قراره ما چادری‌ها جریمه بشیم، اَه. سمیرا این را می‌گوید و از چادرفروشی بیرون می‌آید. بیخِ گوشم غرغر می‌کند که بیا اینم مملکت اسلامی‌مون. انقدر چادر گرون شده که دو روز دیگه همه چادر را میذارن کنار. 💭 نفس عمیقی می‌کشم پیش خودم فکر می‌کنم که مگر می‌شود نور خدا خاموش شود، آن هم نوری که پیچیده در مشکیِ چادرِ خانم‌ها باشد. آرام می‌گویم: باید کاری بکنیم. 💬 چی‌کار کنی خواهر؟! پول چادر مشکی تک تک آدم ها را بدی یا نه بری به مسئولش بگی مثلا. کو گوش شنوا، بی‌خیال ساره! • نمی‌شه دست رو دست گذاشت باید برم جلو • دست بردار ساره، صدجا داری کار فرهنگی می‌کنی بس نیست برات؟! • اینم روش! • برو برو با ارتش یه نفره‌ات برو جلو موفق می‌شی! 💢 ارتش یک‌نفره را که می‌گوید وا می‌روم. سمیرا درست می‌گوید تا کی می‌خواهم خودم همه‌ی کارها را بکنم. باید تکثیر شوم. یاد خانم سکینه سبزیان می‌افتم که مجلس قرآنی توی سیستان راه انداخته بود کار را سپرده بود دست خودشان و رفته بود جای دیگر. ✨ نور می‌ریزد توی سرم و به ذهنم می‌اندازند که از همین جلسه‌های قرآن خانگی شروع کن. بسم الله را می‌گویم از محله‌ی خودمان شروع می‌کنم. با معلم قرآن حرف می‌زنم. طرح را می‌گویم که خانم‌ها ماهیانه مبلغی را پرداخت کنند نذر چادر مشکی. هر محله هر طور که می‌داند این پول را صرف خرید و هدیه یا حتی وام برای خرید چادر کند. پیشنهاد می‌دهم که چادری‌های محله را شناسایی کنند توی مسجد، توی بازار، مدرسه و هر جای دیگری و توی فضای مجازی با هم قرار مدار فرهنگی‌شان را محکم کنند. باورم نمی‌شود توی دو سه ماه گذشته هفت هشت تا محله پُر شود از نور خدا و خانم‌های چادریِ محل خودشان بیایند پای کار. و این قرار بشود اولِ کارشان برای نذر حجاب. بی‌آن‌که وقت زیادی از من گرفته شود یا از بقیه‌ی کارهایم بزنم. 🔆 پیش خودم فکر می‌کنم چقدر ظرفیت مردم و کاری که خودشان انجام بدهند برکت دارد. ✍🏻 م . محمدیان @rabteasheghi