📚 💚🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی🌹 ابراهیم به صورت ناخودآگاه فریاد زد: حالا می خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی، میخواهم او را به سفر آخرت بفرستم. ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی به یکدیگر تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که زخمی است و ما به بالای سر او آمده ایم اسیر ماست! بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و او را از روی زمین برداشت. روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم. @radio_emtedade @emtedade کپی با ذکر آدرس کانال منبع بلا مانع است