جوان آنقدر گنهکار بود که مردم شهر از وجودش ناراحت بودند آنقدر معصیت هایش صبرهمه را تمام کرده بود که عاقبت جمع شدند وگفتند ای مردفاسق علت بی برکتی شهرماتویی تو بی دینی و از خدا به دور... هرلحظه میترسیم خداعذابت کند و مانیزدرعذاب تو بسوزیم مردم با سروصدا و تشرودعوا جوان را از شهر راندند چیزی نگذشت که جوان فاسق در بیرون شهر دچار مریضی شد گرسنگی ودربه دری بسیار کسالت وجودش را بیشتر کرد هرچه التماس کرد راهش ندادند یک شب این جوان خسته ودرمانده از همه جا، سرش بر دیواری تکیه داد و بی سروصدا جان سپرد مردم بدنش را کنار زباله ها رهاکردند مالک بن دینار که از افرادزاهد شهربود خواب دید که درعالم رویا به او گفتند برو وبدن آن مرد را غسل بده وکفن کن و مردمان مومن را خبرکن سپس باتشییع جنازه بدنش را درقبرستان مومنین دفن کن مالک بن دینار باتعجب پرسید آن مردکه فاسد بود و همه فسقش را میدانند چطور الان اینقدرمقرب شده؟ درخواب گفتند زیرا درآخرین لحظات دلش شکست دید دنیایی نداشت تا به کامش شود آخرت هم امیدی به بهشت ندارد بادلی گرفته گفت: يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ . ای خدایی که هم دنیا ازآن توست هم آخرت رحم کن برکسی که نه دنیاداردونه آخرت... 😭😔😭😔😭😔 ای مالک مگر میشود کسی از ما ترحم بخواهد و مااجابت نکنیم؟ اصل این حکایت در📚انیس اللیل ص ۴۵ نوشته شده ولی من به قلم خودم نوشتم 💚به جمع ما بپیوندید:👇 @rahimiseyed