در عمليات كربلای ۴ با هم بوديم، اما آن شب خبر از احمد نداشتم. در جريان يك عقب نشينی، يكى از همرزمان به من گفت: (احمد) همشهری شما هم زخمی شده… او نمى‌دانست كه احمد برادر من است. در همان حالت نشانى را از او گرفتم. سريع خودم را به آنجا رساندم. ديدم درون بيشه كنار يك قايق نيمه سوخته دراز كشيده است. گفتم: احمد! دشمن دارد مى‌رسد، چرا اينجا خوابيده‌ای… گفت: كجا بروم؟ كار من تمام است… دلم فرو ريخت، مى‌خواستم زود او را بلند كنم و با خود ببرم، ديدم دو زخم عميق بر پيكرش نشسته… بدون اينكه داد و فریادی كند آهسته گفت: برادرم، برو. خودت را نجات بده، مرا حلال كن… كم كم چشمانش را بست… با دستپاچگی مى‌خواستم كارى بكنم كه ديدم بدن نازنينش سرد شد…   🔻راوی: حیدر انیسه (برادر شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir